«رستاخیز مهر»
زن سه بخش است
یکی
ناخن های بلندش
که ذوق را پر شور می کند
و دیگر
موهای بلندش که در باد شناور است
و دیگر
پائیز زندگی اش که بهار را عاشق کرد
و آن سوی خیابان
ذوق که عصا در دست گرفت
مانند پیر سالی پیرزنی که
سکوت جوانی اش را فریاد زد
و تو ای امید جاودان کنارم باش،
مرا ترک مکن
و تو ای لبخند شب
به کنارم بنشین مثل ماه
تا بگویم چه گذشت
در رستاخیز آفتاب
زندگی بی آلایش به آرامش نمی رسد
گاه گاهی
نا آرام و وحشی می خراشد
بر صورت فقر
زندگی به وقت گل خوش است
به وقت مهربانی زن، تن و مادر
به وقت اشک هایی که در چشم باران می چکد!
معصومه داداش بهمنی
. ,