جنگ، میل و قلمروزدایی
دکتر ایمان نمدیانپور
جنگ با بدن چه میکند؟ جنگ چه قلمروها و نسبتهایی در متن جامعه ایجاد میکند و دیگری و میل در روند جنگ چگونه خود را به نمایش میگذارد؟
جنگ هنگامی آغاز میشود که نیروهای متکثر و مفاهیمی همچون سلاح، نفرت، سرمایه، دادهها و جمعیتهای انسانی باهم در پیوندی ضروری قرار میگیرند. تمام این مفاهیم در پیوند با نیروهای بیرونی و درونی قرار دارند؛ نیروهایی همچون سیاست، اقتصاد، اجتماع و روان. به معنای دیگر، این نیروها در نقطۀ جنگی، به اوج انفجار تبدیل میشوند.
میشود گفت جنگ محصول اوج گرفتن نیروی سوژهها در زندگی است. قسمتی از پیامد جنگ رفتارها و کنشهای متناقضی همچون وحشت، شجاعت، آوارگی و ساختن نوستالژی است؛ یعنی انسانها در روند جنگ دچار وحشتهای بنیادین میشوند و از طرفی میل به شجاعت نیز در آن سوی ایدۀ انسانها ساخته میشود. نوستالژیهای گذشته نیز در این وضعیت، توان ساخته شدن و انتزاع مییابند. وقتی حسرت روزهای عادی برای همه خاطرهای زیبا میشود و روزهای معمولی به خاطرهای حسرتانگیز تبدیل میشود، فقط در وضعیت جنگی ما توان ساختن تخیل گذشته و بازگشت به آن روزها را خواهیم داشت.
هرچند تخیل در معنای مشخص آن ساختن و تصور ایدهای در آینده است؛ ولی در جنگ و منطق جنگی گذشته تبدیل به تخیل میشود. ما در موقعیت جنگی تمایل به وضعیتی آرام داریم؛ وضعیتی که به سوژه مجال زندگی بدهد. بدین خاطر گذشته را احضار میکنیم و میل به گذشته داریم.
جنگ بهطور بنیادی به قلمروها (گسترۀ امکانهای سوژهها در زندگی) تجاوز میکند و امکانهای جدیدی برای سوژه خلق میکند. قلمروها ممکن است امر بیرونی و امر درونی باشند. در جنگ تمام این قلمروها دچار قبض و بسط میشود و به شدت و توان او میافزاید یا میکاهد؛ مثلاً ما در جنگ با مسئلۀ مهاجرت مواجه میشویم و مهاجرت به مسئلهای برای دولتها تبدیل میشوند. بهمعنای دقیقتر وقتی عدهای در آستانۀ جنگ مهاجرت میکنند، هم از حیث فرهنگی، هم از حیث مکانمندی، قلمروهای جدید وارد میدان برنامهریزی دولتها میشوند.
مواجهات فرهنگی جنگ همان تداخلهای اجباری یک فرهنگ در فرهنگ دیگر است؛ البته این امر ممکن است شمشیری دولبه باشد، هم به تفاوتها دامن بزند که در این صورت ما با فرهنگهای غنیتری مواجه خواهیم شد؛ مثلاً مهاجرانی که بعد از اصلاحات ارضی وارد تهران و شهرهای بزرگ شدند به غنای این شهرها افزودند. تهران اگر مهاجرناپذیر بود همان روستایی باقی میماند که پیشاز سلسلۀ قاجار بود. آن چیزی که تهران را پر از جاذبه کرد فرهنگ مهاجرت بود. در این مهاجرتها ما با انواع نظامهای شخصیتی و تنوع سوژهها مواجه شدیم و غایت آن کلانشهرهاییاند که تنوع زیستی را در تعامل رفتاری فراهم کرده است.
جنگ از یک حیث شاید به غنای تنوع رفتارها دامن بزند؛ ولی ازسویدیگر ممکن است به تنشهای فرهنگی تبدیل شود. تنشها از آنجا آغاز میشود که دو نظام فرهنگی توان تحمل همدیگر را نداشته باشند. مهاجرت اجباری تنشهای شغلی و بحران اقتصادی خود را بههمراه خواهد داشت.
ازسویی جنگ، امکان بازقلمروزدایی جدیدی را ممکن میکند؛ وقتی اتحادهای جدید و تعاریف جدیدی از مردم و سوژهها ساخته میشود سوژهها دیگر همان سوژههای پیشاز جنگ نیستند و امکان شکلگیری ایدههای همچون وطنپرستی و ملیگرایی پررنگ میشود، میتوان گفت جنگ صرفاً امری حرفهای و برای نیروهای نظامی نیست؛ جنگ، رویدادی چندوجهی است و تمام انسانهایی که در دل دولتملتی زندگی میکنند درگیر پیامدهای آن خواهند شد. تمایل به وطن و وطندوستی در موقعیت جنگی به اوج خود میرسد. در این وضعیت تمام سوژه تبدیل به یک تن میشوند و آن یک تن وطن است. تجاوز به وطن برای همۀ اندیشهها خط قرمز است و سوژهها در برابر این تجاوز مقاومت میکنند؛ چه از منظر نظری، چه از حیث عملی از وطن میکنند.
از حیث منطق فردی نیز جنگ در حال قلمروزدایی از بدن انسان است. بدنی که همچون بدن گذشته نیست. بدنی که از قلمروهای زیستی خود به موقعیتی جدید تبدیل شده است. نقص عضو و آسیبهای روانی از مصداقهای قلمروزدایی بدن انسان است. همچنین اسیران در منطق جنگ بدنشان از وضعیت فردی آزاد و صاحب حقوق، به فردی در بندشده تبدیل میشود که امکان نظارت و کنترل در آن افزایش مییابد. بدن اسیر و مناسبات حقوقی و حقوق اولیۀ اسیر، بهطور طبیعی آن چیزی نیست که پیشاز جنگ صاحب آن بود.
سربازان نیز در موقعیت جنگی از موقعیت عادی زندگی جدا میشوند و بهمثابۀ ماشینی دولتی، خود را برای دفاع یا رویارویی آماده میکند. دلوز میل را بهعنوان کاستی و فقدان نمیفهمد، آنچنانکه فروید و لاکان درک میکردند؛ بلکه میل هستیشناسیای مولد و تولیدگر است. میل در شدنی دائمی درحال ساختن پیوندهای تازه است و تمایلی ندارد تبدیل به ابژهای ثابت شود. دلوز در «هزار فلات» اشاره میکند که میل چونان ماشینی است که جهان را میسازد. میل در برابر ایدۀ بازنمایی قرار میگیرد؛ یعنی همان کسی است که خلق میکند نه نمایاننده چیزی دیگر.
بنابراین میل چونان ماشین عمل میکند و اندام بدن همانند ماشینی درحال خلق و شدن وضعیتی هستند و هرگز ما با ارضای میل مواجه نمیشویم. با این پیشفرضهای دلوزی، میشود گفت جنگ، میل به خلق اشکال جدیدی از خواست میل را تقویت میکند. میل به معلق نگاه داشتن قوانین، میل به پاکسازی قومی (نسلکشی ارمنیها، جنگ یوگسلاوی، درگیری فلسطینیان با رژیم اشغالگر که میکوشد مردم غزه را از سرزمین خود خارج کند)، میل به شهادتطلبی یا نابودی دیگری. در اینجا این میل برای حذف دیگری خود را نمایان میکند و امکانهای زیستی را دچار مخاطره میکند.
دلوز ایدهای را طرحاندازی میکند بهنام (Body without Organs) او در این طرحاندازی قصد دارد تفکر سلسلهمراتبی را نقد کند. بدن در این منطق، قرار است از دستگاههایی که بر انسان تسلط دارند رهایی یابد. جنگ با آسیبهایی که به بدن انسان وارد میکند، کارکرد طبیعی بدن را نابود و بدن را وارد ساختار تازهای میکند؛ بدنی که دیگر آن بدن گذشته نیست. از حیث روانی، جنگ گسستی بین انسان پیشاز جنگ و بعد از جنگ بهوجود میآورد. اگر در زندگی معمولی تحمل درد تعریف خاصی دارد و درجه مشخصی میشود برای آن تعریف کرد، در موقعیت جنگی تحمل درد، بیخوابی و فشارهای روانشناختی به اوج خود میرسد و سوژه همان سوژهای نیست که در سلسلهمراتبی طبیعی، تبیین میشد. میشود گفت مرزهای کلاسیک بین من و جهان بیرون گسسته میشود و سوژه در موقعیتی غیر سلسلهمراتب زیستی قرار میگیرد. بهمعنای دقیقتر، اولویتهای زیستی او دیگر همان اولویتی نیست که در منطق پیشاجنگ قرار داشت.
بدن در منطق جنگی گویا پیشاپیش رو به مرگ میرود و انگار آمادگی مواجهه با مرگ در این موقعیت بسیار بیشتر از وضعیتی روزانه و معمولی است. در جنگ، انسان از زمان خطی رها میشود و بهنوعی به منطقِ شدنِ ناب نزدیک میشود. دلوز نام این لحظه را رویداد مینامد، اتفافی خاص و ناب در وضعیتی خاص از زندگی. در لحظۀ جنگ که همان لحظۀ ناب است، امکان خلق موقعیتهای ناب فراهم میشود؛ موقعیتی که در زندگی عقلانی امکان آن کمی ناممکن است. مرگ در لحظۀ جنگ، در نفس خود مقاومت در برابر دیگریِ سلطهجو است.
در جنگ، ما گویا با پایان امکانها مواجه میشویم. در پایانِ امکانها، امکان خلق رویداد وجود دارد. دلوز در مقاله «تحلیل رفته» معتقد است، وقتی تمام امکانهای موجود تمام میشود امکان خلق جدید برساخته میشود. «تحلیلرفتگی نهتنها جسمی و روانی نیست؛ بلکه حالتی زبانی و فلسفی است. نوعی مواجهه با پایان معنا، اما نه برای تسلیم بلکه برای امکان بازسازی آن.» او از مفهومی نام میبرد بهنام «پاکسازی هستیشناختی» یعنی امکان ظهور و خلق ساحتی متفاوت. بهگمان من در لحظۀ جنگ این امکان بهواسطه مفهوم وطن میتواند شکل بگیرد. وطن مفهومی است که از حیث تاریخی عموماً برای تمام سوژهها نقش مادر را دارد و بههمیندلیل سوژه برای دفاع از آن بزرگترین شجاعتها و خلاقانهترین روشها را برای دفاع از آن به کار میگیرند و جان خود را فدای او میکنند.
مسئلۀ مهم دیگری که در جنگ نادیده گرفته میشود، مفهوم «دیگری» در منطق جنگ است. اساساً در جنگ دشمن سوژه خاصی را مد نظر ندارد و به کلیت سرزمین و ملتی حمله میکند. در جنگ تمایل به دیگری در دو وضعیت متضاد قرار میگیرد. از یک حیث کسانی که در ساختاری مرزی زندگی میکنند یا در دل ملتی خود را تعریف میکنند به شدتِ روح انساندوستی و دیگرخواهی آنها افزوده میشود و به کمک هم میشتابند. میشود رویدادها را در آن لحظهها مشاهده کرد؛ لحظهای که معنا از چفتوبست کلاسیک خود خارج میشود و امر معنایی تازه و جدیدی رخ میدهد؛ ازسویدیگر دو طرف جنگ دقیقاً قصد حذف دیگریها را دارند. دیگری برای آنها در کمترین حد احترام قرار دارد. در نزاع بین دولتها ایده «من دیگری است»، تبدیل به ایده «من دشمن دیگری است» میشود.
مقالات اجتماعی
. ,