بازنمایی نظارهگری در فلسفۀ دلوز با نگاهی به سینمای مدرن
یلدا یوسفی
دلوز فیلسوف فرایندها در روند تغییر و تحولی مستمر است و با «نظارهگری» به این مهم میرسد؛ شاهد و نظارهگر تمامی دگرگونیها. نظارهگری، کنش اصلی فلسفۀ اوست.
و این سینما است که بیش از فلسفه و هر هنر دیگری به دیدن دعوت میکند و خود نیز نظارهگری میکند. سینما خود میبیند. سینما زنده است. سینما میاندیشد و مقید به ادراک سوژۀ اندیشنده نیست؛ بلکه خود آغازگر فرایندی میشود که امکان دگرگونیهای بیشماری را فراهم میکند.
سینما چیزی متفاوت با سایر هنرهاست؛ چراکه صورتی ناب از اندیشه است و جایگاهی خاص و ممتاز دارد؛ حتی میتواند مستقل از هر نوع شکل پیشینی تفکر و بینیاز به فلسفۀ ماتقدم یا نظریات کلیشهای وجود داشته باشد.
مسئله این است: «تصویر وافعیت» و «واقعیت تصویر»
سینما بهجای آنکه تصویر جهان باشد میتواند جهان را تابع خود گرداند و این زمانی اتفاق میافتد که تصویر واقعیت به واقعیت تصویر بدل شود. تصویر نه بازنمودی از واقعیت موجود، بلکه نوعی انحراف از آن باشد و در جهت تحقق امکانهای نامکشوف پیش رود. زمانی که سینما صرفاً به کار بازنمایی مشغول باشد، دیگر هیچگونه خلق و زایشِ اندیشه در کار نخواهد بود؛ مانند بسیاری از آثار سینمای تجاری که دچار میانمایگیاند. ازاینحیث سینما ابزاری است برای تکرار کارهای مبتذل یا آثار سینمایی که تا حد تبلیغات سیاسی تنزل کردهاند.
دلوز به این نظر هایدگر اشاره میکند که گرچه انسان از امکان اندیشه کردن برخوردار است؛ اما این امکان تضمینی نمیدهد که ما اندیشه کنیم یا توان آن را داشته باشیم.
تعاملی دوسویه میان فلسفه و سینما وجود دارد. سینما تنها ابزار یا مثالی برای فهم نظریههای فلسفی ازپیشموجود نیست، بلکه سینما میتواند بهشیوۀ خود دست به فلسفهورزی زند و از بازنمایی اندیشههای فیلسوفان گذشته فراتر رود.
دلوز به حرکت و زمان میپردازد و سینما با این دو موضوع به ملاقات فلسفه میرود. حرکت و زمان دو مفهومیاند که فلسفه و سینما در آن اشتراک دارند. سینما با تصویر همان کاری را میکند که فیلسوف با کلمات میکند. سینما و فلسفه در مواجهه با هم با فرمهای خاصی از تجربه و تفکر روبهرو و دچار بازاندیشی و بازتعریف خود میشوند و مفاهیم نو میآفرینند.
دلوز مرز دقیق تجربۀ سینمایی و تجربۀ واقعیت را برمیدارد و از واقعیتِ تصویر سخن میگوید؛ بهاینترتیب، نهایتاً جهانی ورای داشتههای ما به وجود خواهد آمد. جهانی با امکانهای گستردۀ حیات و تفاوتها. سینما به امر بالقوه تعلق دارد نه بالفعل. یعنی خلق دائمی مفاهیم و شکافها و صیرورتها.
دلوز فیلسوف مدرن است و در سینمای مدرن، تصویر حرکت به تصویر زمان تبدیل میشود و دیگر زمان تابع حرکت نیست؛ بلکه حرکت تابع زمان است.
نخستین نمونههای آن را در سینمای نئورئالیسمی ایتالیا مییابیم. در برخی آثار دسیکا یا روسلینی شاهد موقعیتهای دیداری ناب هستیم.
در آنجا موقعیت بازیگر به نظارهگر صرف بدل میشود و در آنجا ما تماشاگران درون سینما هستیم نه سینما درون ما.
سینما در اوج خود میتواند تفکر را فراتر از تصاویر تثبیتشده ببرد. دست یافتن به تصویر فینفسه، تصویری است که خود را از ابژهاش رها میکند؛ مثل سایهای که از ابژۀ تولیدکنندۀ سایه تبعیت نمیکند.
سینما میتواند به ما شوک وارد کند. شوک به اندیشه. فاصله گرفتن از جهان منسجم و نظمیافته و اندیشیدن به تفاوتهایی که جهان را شکل میدهند. دلوز فیلسوف تفاوتها و شکافهاست؛ بنابراین آثاری برای او ارزشمندند که بتوانند اشکال جدیدی از حیات را بیافرینند.
بازنمایی نظارهگری در فلسف دلوز با نگاهی به سینمای مدرن
. ,