به چشمهایم نگاه کن
آخرین تصویر آخرین شکنجهگر را
به عدسیهایت بسپار
او همین پیش پایت
از خوابم پرید
و رفت
پشت شیشه همین السیدی
حالا دارد
سان میبیند از سارها
که از خیال جالیزها
مترسکها کوچانده بودنشان
درختان خیابان گفته بودند
به باد دیروزی
که سرِ پنجههایش از پنجره
تا زیر گوشم وزید یواشکی
دیگر بریدهاند از بس
برگ دادهاند و سیمهای تلفن
خبری سبز
به جهان جنگلهای آزاد
مخابره نکردهاند
انگشتت را
از صفحۀ اول شناسنامهام برندار
نامم را
ناگاه میدزدند از ضمیرت
که متصل مرفوعیست برای اوقات فراق
سنگها
رنگ نامها را در قبرستانها فراموش میکنند
تو بر من هیچگاه
سیاه نایست
وقت گل دادن
مراقب لبههای پالتویت باش
خاصه زمستان که همیشگیست
در خاک سرخ ما
از بس تشنگی کشید برای یک جرعه آبادی
و به او
خون بستند
به جرم اندیشیدن به زن
به زندگی
بگو
مرگ بر...
هر که دلت را شکست
طرح نور را
از سر پروانه بردار
که شمع مردنیست
وقت قیام است
و قرصهای خواب این گورستان
سنگیناند
هنگام رفتن
به پاشنههایت بگو
سمفونی سکوت را
بشکنند
انگشتت
انگشتت را
از روی نامم در صفحۀ اول برندار
نگذار کسی بفهمد
که در این شناسنامه
برای زیستن در صفحۀ سوم با تو
مرده بود.
سیروس امیریزنگنه
اشعار
. ,