گلهایِ رز آبیِ من!
آفتاب که تیزتر شود
با هم میرویم
پالان بیندازیم در ساباطی
به ربالنوع قسم! خودم را دادهام به خودش
برای تو از واقعیت بگوید:
فیروزهای از دستم افتاد
سبز شد
زرد شد
سرخ شد
و من گفتم: پسر خدا سلام مگر؟
میان یکصد و چهارده فصل
میروم سوتکم را بیاورم
اگر خواستی به سوسن برمیگردیم
پیش همان لیلیومهاییهایی که
به جهنم رفتهاند
یا که میروند
یا که خواهند رفت
از اجداد پدریمان
خواهم گفت
******
چارقدِ خاکستریام را
میکشم به انبارِ هیزم
چشمانِ تاریخیِ گل سرخ گر میگیرند
جای اسفند خالی
اگر بود می پرید بالایِ پلکم
برای بوی خوشش هم که شده
آوازه آتش نمیشدم
میخواهم تو بدانی
ای گنجشکی که سیمها را تکان میدهی
و آواز میخوانی برای ماندگاری درخت
******
با حبابهایی
که میآیند روی آب
برویم به دهان کدام نهنگ
تو را حلال زاده بدانند
آمده باشی به اعماق
با همان حرفها
که روزی غرقاب نمیشدند
سرخی شهرتی داشت
جهان نام آن را
با ما میشناخت!
سارا محمدینوترکی
اشعار
. ,