هارمونی روح و هستیِ موسیقایی
بهمن عباسزاده
مدتی است که احساس مبهمی مرا بهسوی جاذبۀ کمترشناختهشدهای سوق میدهد. از زمانی که به این حقیقتِ مسلّم دست یافتهام که وجود و هستیِ من محصولِ نظام پیچیدۀ موجود در هستی است و از همین روی روزبهروز و لحظهبهلحظه در پیِ کشفِ پیوندهای پیدا و ناپیدایِ خود با این نظام شگرف، بینهایت و اسرارآمیز هستم. به خاطر نمیآورم که هیچگاه از تنهاییِ بزرگِ خود رویگردان بوده باشم؛ بلکه درواقع این جستوجو برای شناسایی پیوندهایم با جهانِ اسرارآمیز هستی، همین تنهایی بوده است. اینکه وجودم جزئی از هستیِ بیکران است و این هستیِ بیکران بهنوعی دارای ارتباطی ارگانیک با هستیِ من است، بیشازپیش مرا بهسوی خود جلب میکند.
آیا شما از اینکه جزئی از این هستیِ اسرارآمیز و باشکوه هستید و بهخاطر آن چیزهایی که شما را احاطه کرده است یا در درونتان نهفته است احساس شادی، حقشناسی و سپاسگزاری نمیکنید؟
برای مشاهده و ارتباط با این هستیِ بینهایت و اَسرارآمیز، آن را از درونیترین مرکزِ وجود و قلبتان احساس کنید. آنجا مرکزی است که با تمامیتِ نظام پیچیدۀ هستی در ارتباط است. فقط کافی است که از درون خاموش شوید. سکوتی عمیق و درونی تا بتوانید ضربانِ آهنگینِ آوای هستیِ اسرارآمیزی را که شما جزء جداییناپذیرِ آن هستید با گوشِ جانِ خود بشنوید؛ آوایی که مانند موسیقیِ بدونِ صداست؛ همان چیزی که زمانی فیثاغورث، یکی از بزرگان علم و اندیشه، از آن با نام «هماهنگیِ ستارگان» یاد میکند. این نشان میدهد که بهرغم نظر برخی از افراد احساس نخواهید کرد که انسان فقط پدیدهای تصادفی است یا اینکه زندگی بیمعنا و تصادفی است یا نمیگویید که انسان، تمایلاتِ نفسانیِ بیفایده است.
نزدیکی و همدلی با هستیِ بیکران و شکوهمند و همچنین خود را جزئی از این نظام ستُرک و نامحدود دانستن احساسی آکنده از غرور و سربلندی به ارمغان خواهد آورد و این عین حقیقت و واقعیت است. نظام پیچیدۀ هستی، بهوجودآورندۀ ارگانیزمی بسیار دقیق، منظم و خودکار در وجود انسان است.
شما محصول انکارناپذیر نظامی فوقالعاده هوشمند هستید و این مسئولیت شما را در ارتقاء آگاهیِ اصیل و هوشمندِ شما که جزئی جداییناپذیر از هوشمندیِ جهان هستی است، افزایش میدهد.
پیوند انسان با هستیِ بیکران از شناختِ هویتِ حقیقی او از خودش، روحش و جسمش و در یک کلام از شناختِ موجودیتِ خودِ او آغاز میشود و این تازه مقدمهای برای شناساییِ عظمتِ نظام هستی است. ثمرۀ این شناسایی و پیوندِ آگاهانه با آن، آغاز تحولی بسیار ژرف در درون انسان است؛ پس از این شناساییِ عمیق، شما دیگر آن فردِ قبل نخواهید بود؛ زیرا در این شناساییِ عمیق، به پیوندها و نقاط مشترکِ خود با نظامِ هوشمندِ هستی پی خواهید بُرد و در صورت درک عمیق این نقاط مشترک، شما فردی خلاق خواهید شد؛ زیرا یکی از اهداف نظام هستی خلاقیت است و این کاری است که هر لحظه در حالِ انجام دادنِ آن است و این جوهرۀ شما بهعنوان عالیترین پدیدۀ این نظام نیز هست. درکِ عمیق این حقیقت که رسالت اعلامنشدۀ هستی، «خلاقیت» است، شما را نیز ترغیب به ادامۀ آن خواهد کرد؛ چراکه هدف از این خلاقیت، همانا زیباتر ساختنِ هستی است. اینکه کمتر کسی چنین احساس و بینشی نسبت به «هستی» دارد نمیتواند «حقیقت» را تغییر دهد.
تودههای انسانی شاید تاکنون نتوانستهاند پیوندهای عمیقِ خود را با نظام هستی درک کنند یا بشناسند؛ اما این حقیقتِ منشاء وجودیِ انسان را تغییر نمیدهد. اگر فرزندی پدر خود را یا مادر خود را نمیشناسد، این حقیقت را که آنان والدین او هستند تغییر نمیدهد و ضروری است که بهجای هزاران گرایش بیهوده و زیانبار که بهمرور بیمحتواییِ آن را احساس خواهید کرد اشتیاق خود را به شناسایی این نظام پیچیده، شگرف، اعجابانگیز و فوقالعاده هشیار افزایش دهید؛ زیرا در ارتقاء کیفیتِ هستیِ ویژۀ شما که جزئی از آن هستید بسیار مؤثر واقع خواهد شد؛ پس چنین اشتیاقی را در خود به وجود آورید و این مشروط است به ارتقاء «آگاهیِ مشاهدهگرِ حضور» شما؛ هرچه این «آگاهی» در انسان وسیعتر و عمیقتر شود همگام و همراه با آن عشقِ شما به «هستیِ خود» نیز افزایش مییابد. این تمایل، شرایط مناسب را برای جوانه زدنِ دانۀ وجودتان فراهم میآورد. شما دارای چنین نیروی بالقوهای هستید. اگر خود را در آتش چنین اشتیاقی بسوزانید تطهیر خواهید شد.
مِسِ وجودتان به طلای ناب مبدل خواهد شد. این کیمیای نوینِ آیندۀ بشر است. این تحول فقط و فقط بهگونهای فردی و در درونِ هر فرد تحقق میپذیرد و «اراده آزاد» انسان در تحقق آن نقش بسیار برجستهای دارد و در این فرایند آگاهانه است که «مسئولیت» نیز بارور میشود؛ همراه با رشد آگاهی در فرد، احساس مسئولیت و عشق نیز همزمان با تعمیقِ آگاهی بارور خواهد شد و این احساس، بالاترین کیفیتِ هر انسان است.
و اینهمه، فقطوفقط در اعماق درونِ انسان و در فضایی از سکوت و سکون و تأمل روی میدهد. این هارمونیِ عظیم از قعر سکوتِ عمیق از درونِ فرد بالا میآید و در اطراف آن فرد موجی از انرژی شفاف تولید میکند؛ زیرا که در سکوت مطلقِ درون است که نهفتههایِ عمیقِ روح برمیخیزند و از عُمق به سطح میآیند و به روان و ذهن سرایت میکنند و روحی که منحصر به فردیّتِ شماست، روح ویژۀ شما در چنین فضایی چون نهالی آغاز به رشد میکند و شما را، هویّتِ حقیقیِ شما را با خود همراه میسازد و این «روح بیدارشده» دارای آنچنان انرژیِ خلاقی است که همهچیز را در درونِ شما متحول و متعالی میسازد و شما را در لحظهلحظۀ زندگیتان با شگفتیها و اسرار و رازهای شگفتانگیزی روبهرو میکند. آنگاه است که شما میتوانید معنای حقیقی آنچه گفته میشود با سلولهای وجود خود لمس کنید.
پس شایان ذکر است که تکرار شود: به نوای آهنگینِ این هارمونی عظیم هستی از درونِ خود گوش سپارید و همواره در جستوجویش باشید. در ابتدا ممکن است جُز صدای تلمبهمانندِ «قلب» از یک دستگاه تشخیصدهنده چیزی نشنوید؛ عمیق بنگرید و در سکوت و سکونِ کامل گوش فرا دهید. ملودی طبیعی وجود دارد. چشمهای پنهان در قلب هر انسانی وجود دارد. هستی هارمونی است؛ درهمریخته نیست؛ آشفته نیست؛ هستی دارای «وحدت» است؛ بسیار پیچیده، بسیار وسیع. اما همچنان در وحدت ضربانها، فرکانسهای متفاوتی دارند؛ اما تمام ضربانها در وحدتی عمیقاند. در هارمونیاند. کل هستی موسیقایی است!
علم میگوید ذرۀ اولیه الکتریسیته است، نه صدا. اما علم همچنین میگوید صدا خود نوعی الکتریسته است. صدا دربردارندۀ ذرات الکتریکی است. هرچه عمیقتر درونِ خود را بکاوید به دنیاهای جدیدتری از صدا و سکوت پی خواهید بُرد و از این طریق به این حقیقتِ بزرگ دست خواهید یافت که دریافتِ شما از جهانِ هستی بازتابی از جهان درون است؛ برای همین زمانی که از درون لبریز از عشق باشید، آن را در همۀ پدیدههای بیرون خواهید یافت و زمانی که وجودت سرشار از عشق باشد، کل هستی سرشار از عشق و موسیقی است؛ زیرا درونت همگام با هستی میتپد و قلب هر انسانی هارمونیِ عمیقِ هستی را احساس میکند.
از طرفی هستی همچون آینهای عمل میکند و آنچه واقعاً هست، انتقال میدهد و از طرف دیگر انسان نیز در صورت استقرارش در هشیاریِ مشاهدهگرِ حضور نیز آینهای است در برابر هستی. هرگاه این دو آینه، یعنی انسان و هستی در برابر یکدیگر قرار بگیرند، «ابدیتی» خلق میشود سرشار از شگفتی، اسرار و شکوه. هستی انرژیِ شفاف خود را به عالیترین پدیدۀ خود یعنی انسان، منتقل میکند و انسان را هر دم در حمایت و عنایت خویش قرار میدهد و درصورتیکه این ارتباط برقرار نشده باشد و انسان در درونِ ذهنِ خود به بند کشیده شده باشد هر دَم با حالات منفی نظیر اندوه، افسردگی یا خشم و نفرت و کینه دستبهگریبان خواهد بود و آنگاه انعکاس آن را در پیرامون خود نیز مشاهده خواهد کرد و چهبسا این انعکاس را به حساب کُلِ هستی بگذارد و هستی را سرزنش کند.
درحالیکه هستی، نه خوب است و نه بد. اما سرشار از هشیاری، خلاقیت و آماده برای دگرگونی است؛ درحقیقت زمانی که انسان پردۀ آلودۀ ذهن را با همۀ فریبهایش کنار میزند و از طریق قلبش میتواند با هستی ارتباط برقرار کند (قلب هیچگاه نه فریب میخورد و نه فریب میدهد) دراینصورت همهچیز در هر لحظه از زندگی، زنده، تازه و بدیع خواهد بود. اگر بیشتر در درونِ قلب خود نفوذ کنی، آرامآرام به آن ملودیِ طبیعی و آن هارمونیِ عمیقِ هستی نزدیک و نزدیکتر میشوی. همانگونه که بارها یادآوری شده است اینها فرضیه، تئوری و نظریه یا رؤیا نیست؛ بلکه تجربۀ وجودی و لمسشدنی است که فقط زمانی به واقعیت تبدیل میشود که شخص خود را از طلسم سرابگونۀ «ذهنِ دیدهنشده»، رهایی ببخشید و از درونِ «ذهن بودن» و «همهویت بودنِ» با آن، به شاهد و نظارهگر ذهن بودن، ارتقاء یافته باشد و همۀ انرژی خود را که تا آن زمان در ذهنِ پر چالش به هَدَر میرفت به آگاهیِ خلاق و پویای خود انتقال داده باشد و در سکوت و سکونِ درون، آرام گرفته باشد. در این صورت است که آن موسیقی، آن هارمونی عمیق و سرانجام آن هستیِ آهنگین در اعماق درون منتظرِ او خواهد بود. آن لحظه که بتوانی موسیقی درونیات؛ حقیقت غاییِ درونیات و عشق درونیات را احساس کنی آن را در پیرامونت نیز احساس خواهی کرد. آن زمان کل هستی در نظرت معنای دیگری خواهد داشت.
زیرا تو تغییر کردهای و هرچه در درون احساس کنی در بیرون نیز همان را حس خواهی کرد و این تازه آغاز دگرگونیِ عمیق و موفق است. از این لحظه بهبعد هیچچیز آنگونه و به آن معنا که تا آن لحظه بوده است نخواهد بود. تو شاهد تغییر معنا و محتوای همۀ پدیدهها چه در درون و چه در پیرامون خود خواهی بود؛ گویی هر لحظه شگفتانهای (سورپرایزی) در انتظار تو خواهد بود؛ شگفتیهای زیادی انتظار تو را میکشند. واقعیات سادۀ پیرامون بسیار شفافتر، حقیقیتر و درعینحال جذابتر و حتی اسرارآمیزتر بهنظر خواهند رسید و دلیل آن این است که آگاهی شما و درواقع هشیاری مشاهدهگر شما، چه در وسعت و چه در عُمق بهنحو چشمگیری متحول شده است. سیمای زندگی درخشانتر، شفافتر و جذابتر خواهد شد. حالِ کودکی را خواهید داشت که به دنبال پروانههای سبکبال میدَوَد. برای اولینبار پس از سالهای زودگذرِ کودکی، معنای شوق و شعف را دوباره احساس خواهید کرد و زمانی که در هوای آزاد بر روی چمنها دراز میکشی هارمونی خاصی را در روح احساس میکنی ازآنپس همۀ پدیدههایی که با آنها روبهرو میشوی تفسیر جدیدی از زندگی را در برابرت نوید میدهد.
به همین رِوال همهچیز در پردهای از راز و شگفتی و معناهای جذاب ظاهر میشوند بهنحوی که هر لحظه از زندگی نو، تازه، جذاب و بِکر خواهد بود.
یکی دیگر از تاکتیکهای مؤثر در زندگی برای رسیدن به فضایی شفاف و موسیقایی، «توجه» است. توجه و تمرکزِ عمیق مانند شاهکلیدی است که هر دری را میگشاید. برای دستیابی به هارمونی میان انسان و هستی باید از درون به وحدت و یگانگی رسید. و رسیدن به وحدت و یگانگی درون فقط در پرتو وجود «توجه عمیق» میسر خواهد شد تا زمانی که به «وحدت» در تمامیتِ هستیِ درونی دست نیافته باشی، قادر نخواهی بود به آن هارمونی میان «خود» و «هستی» دست بیابی. یکی دیگر از الزامات رسیدن به وحدت و یگانگیِ، «به یاد آوردنِ خود» است. ما آنچنان در هرجومرجِ ذِهنیِ خود غرق شدهایم که حتی در طول سال و چهبسا در سراسر زندگی خود هرگز خود را بهیاد نمیآوریم. بههمین دلیل عمری را در بیگانگی با هستی درونیِ خود به سر میآوریم. ما ازسوی ذهن به اجزاء بیهویت و غیرمرتبط با هم تبدیل شدهایم و خود را از «سمفونی موزون» به جنجالی از صداهای ناهنجار و گوشخراش تبدیل کردهایم. بیگانگی با هستیِ درون، ما را به «سرزمین هرز» و بایر، به زمینی سوخته تبدیل کرده است و در این سرزمین و این بیابانِ بَرَهوت هیچ صدایی جز نَفیر باد و زوزۀ گرگها به گوش نمیرسد. برای رسیدن به آن هارمونی و آن موسیقی بیصدای هستی، نیاز مبرمی به همنوایی و هماهنگی روح با آهنگِ موزونِ هستی است. و یگانگی و یکپارچگی در تمامیتِ هستیِ درونی، تنها بستری است که موسیقی میتواند در آن جریان یابد.
بودن و ماندن در تنهایی مطلق همراه با کنار گذاشتن ذهنِ بحرانساز و به بیانی دیگر رسیدن به خودکفاییِ درونی، تاآنجاکه هیچ نیازی از لحاظ روحی و روانی به تکیه کردن به دیگری نداشته باشید، راه دیگری است که میتواند یکپارچگیِ هستیِ درونی را در شما تحکیم بخشد. تا جائی که شما خواهید توانست به آن هارمونیِ بیصدا، اما خلاق و سرورانگیز دست یابید. بودن و ماندن در تنهاییِ مطلق، آزمونِ دشوار اما بسیار اثربخشی است و باعث استحکام پایههای استقلال و تحکیم هویتِ مستقل انسان است؛ بهشرط آنکه فرد «چگونه تنها بودن و تنها ماندن» را آزموده باشد و آگاهانه به وادیِ آن گام نهد. هر زمان که انسان قادر به بودن و ماندن در تنهایی خود باشد، بدون آنکه خود را در هیاهوی افکار زائد، رؤیابافیهای بیسرانجام و چرخشهای بیهوده در ذهن گم کند و خیلی ساده بتواند آرام و بیدغدغه در آرامش کامل در اعماق درون خود به سر بَرَد، آن زمان است که ترنمِ هستی در روح و روان او جاری خواهد شد و این ترنم، موسیقیِ انرژیبخشی در جوهرۀ خود دارد که گرچه بیصداست؛ اما انسان را به رقص وا میدارد و هستیِ حقیقی و ویژۀ آن فرد را در او به غلیان و جوش و خروش درمیآورد.
آنگاه دیگر زندگی گذرانی بیمحتوا و ملالآوری نخواهد بود. افسردگی در حریم این انسان راه نخواهد بُرد؛ بلکه از اعماق روح و روانِ چنین انسانی شوق و نشاطی بیدلیل خواهد جوشید. او رقصان بر زمین گام بر خواهد برداشت، درحالیکه سرش هم بالِ پرندگان در آسمانِ خلاقیت در پرواز است.
هارمونی روح و هستی موسیقیایی
. ,