1
به من خیره میشوی
کلمات کبریت میکشند در دهانم
و زمرمۀ یک ترانه آتش میگیرد
هیچوقت خورشید
اینقدر به زمین نزدیک نیوده است
2
از اتاق سه دیوار مانده
و بر زمین لباسهای لختِ بیبدن
که بوی تو را پشتِ کوکهاشان
پنهان کردهاند
از لیوانها خاطرۀ لبهایت
سیبی که گاز زدهای نقشهای ساخته
که در آن زندگی میکنم
3
کرکسی بر فراز دلخوشیهایم پرواز میکند
زمین دور ترسهایم میچرخد
و فرسایشی کُهن از رگهای قلب تو
به چشمهایم ریخته
دهان باغچه به گل باز نمیشود
دهان من به نام کوچک تو
دهان هر سۀ ما را خاک پُر کرده است
الهه شیرخدا
الهه شیرخدا
. ,