سر
روی شانۀ داس یا
رگ¬های بریدۀ تابوت؟
مرگ بر شعارهای بیرگ
که با دهان بیدار
چشم بستهاند
این من که دارد میسوزد
به کبریت خاموش
تکیه کرده بود
طوفان
چند هزار پا
قیام کرده است
که این چشم
دارد از تنور فوران میکند
و تو میخواستی
دهان را ببرم
دست را ببرم
روی پای کسی بیندازم
که از رگهای تابوت بیخبر است
لابد جایی میان اساطیر
بریده شده
دستی
که فقط
بهسمت خودش میرود
***
اشکی که به قهقهه
متهم است
به باتلاق نمیریزد
مگر بغضی که
وسط اتوبان
به خودکشی فکر میکند
روی پل عابر پیاده
منفجر میشود؟
هرکه از راه رسید
سنگی
روی گریههامان انداخت:
و لابد بعد از خنده
منفجر شده است
سایهها لو نمیروند
به شیطان
هفتسنگ هم بزنی
بازیاش را بلد است
اما دیگر کاری از ترانه گل سنگم برنمیآید
وقتی پشت پای سنگها آب بریزی
دیوانه میشوند
برمیگردند سنگهای بیشتری
روی برکۀ بغض میاندازند
به اشکی که
به قهقهه افتاده است
سارا شجاعی (سارگل)
سارا شجاعی
. ,