از کناره میآمد
آخرین شبح از شب گذشته سنگ شد
هرکس
چنگ زد روح خود را
از تن دیگری برداشت
چشم آنها
چشمهای خیس دیروزی
در دهان کودکی جزامی شراب میشد
تیر یا باران
نمیدانم
فصل باران با هزاران بوسه میخشکد
میسوزد
بغضی از دیشب بهدنبال نفسهای تو
هرچه حیوانتر قدیستر
تو نمیفهمی؟
اینکه در خواب کسی دیگر فریاد میزنی
بهای سنگینیست
دیگر پاک نخواهم بود
ذهن گندم است که در تن شلاق تاول میزند
تو از نتهای کدام قطعه ای
که در حافظه عود شب میریزی
تو را به خدا....
برای یک بار بمیر
نه ...برای هر بار بمیر
میخواهم تو را بشنوم
بگذار تو را بشنوم
از زبان شاعری
که اعتراف کرده است برای گیاه
برای داس
در آغوش بتی بیسر
علی محمدی
شبح از شب
. ,