دهان باز کرده چاهی
در گرگومیش خاطرات
به عمق تاریک و سرد غربت
به وسعت تنهایی
میبلعد فاصلههای گذرکرده از مرزهای جغرافیا
شباشب
روزاروز
آراموقرار ندارد
تپش لختهلختههای حضور
در شریان تنگ خاطره
دشوار است اینک
لمس خراش چوبخطهای غیبت
بر وسعت تن زخمی نیمکت تنها
زهره برقچی
روزاروز
. ,