بر دوراهی ایهام
هجا به هجایم را
حجاب میکشند
هیچ حس برهنهای
استعاره از بودن نمیشود
  حنجرههای سکوت
همعرض لحظههای سقوط
در طول فریاد
ایستادهاند!
و من هاجو واج شمیم بلوغ
واجواجِ وجودم
به پاکی سینۀ سطرها
چشم دوخته است!
و در مرور هر آواری
به هوای آدمی
دوباره آباد میشوم... 
***********
مرا
در سرآغازم
رها کنید
در قرار پارینهسنگیام
به سنگ بیقیافهای که قافیۀ استخوانش
جمجمۀ من است
تقی جهانبخشی
 
دوراهی ایهام
. ,
 
                         
                                 
                                             
							