سایه دارد عصایی
میوهها دروغ میگویند به مورچههای روی عینکت
عینک به غلت زدن گنجشک ادامه میدهد
شستوشویی در من باز کن از دکمههای فقط
که از محکم عقب افتادهام
از مفرد در فعلهای جمع
راضی به منحصربهفرد برمیگردد
لمس به روبهرو
این عکس را جفت کن
روشن را مرتب
اواسط تخت اواسط قلب است اواخر کبود
اوایل تنها
با پنجره شاخبهشاخ میشود کلمه
چشمانداز، تا چیدن ِوسعت ادامه دارد
پیرمردی نردهها را مردد است
از گَرد میرسد راه
از آن طرف لبه
خیابان پر از عینک است جسدهایش
در گنجشک غلت میخورم
زمان بُرشی از عصاست
ابوالفضل حکیمی
سایه دارد عصایی
. ,