ای تاک خسته از خمار
ای دست بسته بر چنار
هزاران خوشه از تو به قربانگاه میرود
خون شرابآلودهات چکهچکه میکند
از بین انگشتان خشک پاییز
در تو میپیچد صدای هیاهوی باد
و میکشد شاخهات رابه دور گردنش
باز باران و تگرگ
میشکند سایۀ شوم جدایی را
بر فرق سایهبان آفتاب و ما
بین شاخههای تو با رمز ما پرواز را آموختیم
در روز آزادی باز میکنیم چترهای بارانخورده را
میرویم پشت درهای فراموشی و
میکوبیم
یاد آشنا را
شاید کسی باریده باشد فراموشی را
معصومه گنجی
معصومه گنجی
. ,