«قلمرو اندوه»
پس از پروانههای شهوت و شورِ پریده در پگاه
پس از پژمردن پیمانههای سُکرآمیز
خندۀ بلند پرده را پایین میکشد دستی
به روی وضوح دید،
در ساعت دزدانۀ وداع
در گاه تبخیر تند اعتماد
تا سوت آخرین ترن
تا پادشاهی غروب،
وقتی دستهگل چند رنگ دلتنگی را بو میکند
در سربی سکوت آسمان.
آنک، وسعت افسوس بیمقدار
اینک، آمدوشد درهم ماههای گرم و سرد
تا جویباران باریک سبز و بنفش و آبی کمرنگ
سراسر جزیرۀ متروک را
آبیاری کند
با پیامی بهروشنی دلشورۀ اذان
تا شروع تفسیر او در پیلۀ پهناور شُبهه
به گاه خوابیدنش همچون مردهای بیدار
با پاهایی چسبیده به صورت زمین
به اتکای دو زانوی بیقرار
با دروازهای گشوده به منظرۀ شلوغ تصاحب
با چشمهایی تار و مرطوب
که در پشت برآمدگی طبل مانندی
درد میکشد
و سرش را در خندق پارچههای خیس فرومیبَرَد
تا شعلههای ملامت
به طوفان کشیده و بلند «هییییییس» خاموش شود
آنگاه واپسین فریاد، رمقش را
همچون طاعون خدایان میدزدد
و ارمغانی از جانب شیطان
بر سرزمین نامقدس زندگیاش
فرو میلغزد
تا دو زانوی بیقرار
سست شود
تا بوی زنانگی پرواز کند از دهان بازش
که بوسیدن را دوست میداشت
به وقت حرفهای خوب
تا اجتماع کوچک تنهایش
در خونابه و خشم
به جَنگِ کاسبانۀ زندگی وارد شود
کتایون اسلامی
قلمرو اندوه
. ,