درچه سالی تمام شده ام
که هرچه از آن به یاد می آورم
ممنوعه است
آیا سال شاتوت های نرسیده بود؟
یا اشتیاق چشمان پری ناز؟
یا پاشیدن خون پرنده بر دستهایم
در کرانه قلبم اسبی ترکمنی می دود
همین وطن
داشت شیهه می کشید
می ترسم از همه چیز.
سهم بودن من تمام شده
ولی این قصه ادامه دارد
نا گز یری این سالها
تبری بر دوش است
آنقدر روز رسیدن به نقطه پایان را دوست دارم
که فکر می کنم
بودنم
ایمان این چهار دیواری را به هم می ریزد
نگرانم
با پاهایم به خانه برنگردم
ویدا فیروززاده
ویدا فیروززاده
توتم , رویامولاخواه