جنبش زیرپوستی خشونت سمبولیک و بازتولید بیهویتی
آیدین آریایی
«در ظلمات و فقدان نور، جایی که سیطرۀ خاموشی است، غباری از عدم آگاهی بر حقیقت مینشیند تا جولانگاه شر و بالطبع، محرک خشونت شود.»
هانا آرنت فیلسوف آلمانی، در رسالۀ دربارۀ خشونت مینویسد: «کسی نیست که به اندیشیدن دربارۀ تاریخ و سیاست پرداخته باشد و از نقش عظیمی که خشونت همواره در روابط انسانی داشته است غافل مانده باشد و در نگاه اول کموبیش مایۀ شگفتی است که چرا خشونت تا این اندازه بهندرت موضوع خاص تأملات بوده است؟ این نشان میدهد که تا چه حد خشونت و خودسرانگی آن مفروض گرفته شدهاند و ازاینرو مغفول ماندهاند؛ هیچکس دربارۀ آنچه برای همگان واضح است نمیپرسد.»
خشونت واژهای است که ابعاد گسترده و متکثری دارد و میتواند در اشکال گوناگون تجلی یابد.
این واژۀ پرکاربرد در حوزۀ علوم اجتماعی که در زبان فرانسهharcelement عنوان میشود، بهتنهایی پر از ایهام است و میتواند جنبههای عینی و ذهنی داشته باشد. خشونت بهصورت نهان، آشکار و سمبولیک ریشه در ناخودآگاه آدمی دارد. پیر بوردیو جامعهشناس فرانسوی از آن بهعنوان خشونت نمادین یاد میکند؛ بهگونهای که کنشگران ناخواسته از چهارچوبهای دریافتی و ادراکی خاص، دستورات درون یک موقعیت یا یک گفتار را هضم و به آن تمکین میکنند؛ درواقع میتوان گفت این نوع از خشونت در زیرلایهها پنهان هویت اجتماع را نشانه میرود که زایش بیهویتی از دستاوردهای آن است.
اسکار وایلد بهطور مبهمی ادعا کرده بود که بیشتر مردم، مردمان دیگر هستند. وایلد اندیشهاش را اینگونه تشریح میکند: «افکارشان عقاید شخص دیگری است، زندگیهایشان تقلیدی است، شور و شوقشان اقتباسی است.» این گفته وایلد بهوضوح هویت کاذب و برگرفته از عقیده دیگری را یادآور میشود؛ همانند شخصی که بعد از سالها زندگی در کشوری بیگانه، ناخودآگاه تحتتأثیر آن فرهنگ خود را به ورطۀ بیهویتی سوق میدهد. حس هویت نه فقط میتواند صرفاً منبع غرور و لذت باشد؛ بلکه میتواند منبع قدرت و اعتماد نیز محسوب شود. جای تعجب نیست که فکر هویت چنین تحسین گستردهای را از حامیان شعار عامهپسند خانواده خود را دوست بدارید گرفته تا نظریههای والای سرمایۀ اجتماعی و اعتماد بهنفس اشتراکیمدارانه، به خود جلب میکند.
باوجوداین هویت در ضمن میتواند کشنده باشد و به فراوانی هم میکشد. احساس تعلق قوی و انحصاری به یک گروه در بسیاری موارد میتواند احساس فاصله و واگرایی از گروههای دیگر را به همراه داشته باشد. همبستگی در درون گروه میتواند به پروراندن ناسازگاری میان گروهها کمک کند. ممکن است ناگهان آگاهی یابیم که متعلق به کشور خود نیستیم و به کشوری دیگر تعلق داریم؛ درنتیجه از دشمن آن کشور احساس انزجار کنیم. احساس هویت میتواند در قدرت و حدت روابط ما با دیگران، مانند همسایگان یا اعضای جامعه همگون یا هموطنان یا پیروان هممذهب سهمی بهسزا داشته باشد. تمرکز ما بر هویتهای ویژه میتواند پیوندهای ما را تقویت کند و به انجام کارهای بسیاری برای یکدیگر وا دارد و میتواند ما را به فراسوی زندگیهای خودمحور سوق دهد.
ادبیات اخیر درباره سرمایه اجتماعی بهروشنی نشان میدهد که چگونه اشتراک هویت با دیگران در دایرهای اجتماعی، یا در میان هموطنان میتواند موجب بهبود روند زندگی در آن جامعه شود. ازاینرو، احساس تعلق به یک جامعه بهعنوان خزانهای انسانی، همچون سرمایه تلقی میشود. چنین درکی مهم است؛ اما باید با شناخت بیشتری تکمیل شود و آن این است که احساس هویت حتی درحالی به گرمی دربرگیرنده کسانی میشود، میتواند بسیاری از کسان دیگر را قویاً محروم یا مستثنی کند. جامعهای کاملاً یکپارچه یا همگرا که باشندگان آن بهطور غریزی و خودبهخود و بهعنوان امری بسیار فوری و بدیهی و با همبستگی برای یکدیگر کارهای مفید و جالبی انجام دهند؛ میتواند دقیقاً همان جامعهای باشد که در آن به پنجرههای مهاجرانی که از جای دیگر به آن منطقه آمدهاند، آجر پرتاب شود. مصیبت محرومیت میتواند دستدردست محبت هموندی و پذیرش حرکت کند.
نشانهها گویای این است که خشونت پروراندهشدۀ مرتبط با ناسازگاریهای هویتی با سماجتی فزاینده در حال تکرار خود در سراسر جهان است. اسرائیل و فلسطین به تجربه خشم حاصل از هویتهای دوگانه ادامه میدهند و آمادهاند بهعنوان مجازات ضربههای کینهتوزانهای به یکدیگر وارد کنند. اگر تفکر مبتنی بر هویت میتواند تابع چنان کاربرد خشونت شریرانهای باشد، درمان درد را در کجا میتوان یافت؟ مشکل بتوان آن را در تلاش برای منکوب کردن یا فرو نشاندن هویتخواهی بهطور کلی جست.
بهایندلیل که هویت میتواند منبع ثروت و دلگرمی و همچنین خشونت و دهشت باشد و زیانبخش دانستن کلی هویت معنایی ندارد؛ بلکه میبایست پیرو این تفاهم باشیم که نیروی هویت ستیزهجو میتواند مورد چالش قدرت هویتهای رقیب قرار گیرد. البته این نکات میتواند شامل مشابهتهای گستردۀ انسانیت مشترک ما باشد؛ اما میتواند هویتهای دیگری نیز داشته باشد که هرکس هم زمان دارد. این امر منجر به شیوههای دیگر طبقهبندی مردم میشود، که میتواند مانع بهرهگیری مشخصاً سلطهگرانۀ قشری خاص شود.
شناسایی چندگانگی هویتهای ما و معانی متعدد آن نیازی بسیار مهم برای آگاهی از نقش انتخاب در تشخیص ضرورت و مناسبت هویتهای خاصی به همراه دارد که ناگزیر متنوعاند. مهم است که بدانیم این توهم از حمایتی همراه با حسننیت اما تاحدی مصیبتبار ازسوی پیروان طیفی از مکاتب مهم و درواقع بسیار مهم تفکر عقلانی برخوردار است. اینان ازجمله شامل اشتراکیگرایان متعهدیاند که هویت جامعه را در قالبی ازپیشتعیینشده، بیهمتا و برتر میانگارند؛ چنانکه گویی طبیعت یا دانش بدون هیچ نیازی به خواسته یا ارادۀ بشر اینطور مقرر داشته باشد و همچنین شامل نظریهپردازان فرهنگی متعصبی است که مردم جهان را به جایگاههای کوچک تمدنهای ناهمگون تقسیم میکنند.
بدون استثنا همگی ما در زندگیهای متعارفمان خود را بهعنوان اعضای گروههای متفاوت و متنوعی میدانیم که به همۀ آنها تعلق داریم؛ شهروندی، ریشههای جغرافیایی، جنسیت، طبقه، سیاست، اشتغال، تعهدات اجتماعی، ریشههای فرهنگی و قومیتی و نظایر آن ما را در شمار گروههای گوناگونی قرار میدهد. هریک از این اشتراکات جمعی که این فرد همزمان به همۀ آنها تعلق دارد، به او هویت ویژه میبخشد. هیچیک از این هویتها را نمیتوان بهعنوان تنها هویت یا عضویت تکواره او در رده و قشری خاص انگاشت.
بسیاری از متفکران اشتراکیگرا به این استدلال گرایش دارند که هویت مسلط اشتراکی یا همگانی، صرفاً در مقولۀ درک نفس میگنجد، نه در مقولۀ انتخاب. بااینوجود، نمیتوان باور کرد که فرد در تعیین اهمیتی نسبی برای گروههای گوناگونی که به آنها تعلق دارد، واقعاً انتخابی نداشته باشد و باید صرفاً هویتهای خود را کشف کند؛ چنانکه گویی آن هویت پدیدهای کاملاً طبیعی باشد؛ درواقع ما پیوسته در حال انتخابیم، حتی اگر شده دربارۀ اولویتهایی که بهطور ضمنی برای وابستگیها و معاشرتهای خودمان قائل میشویم. آزادی تصمیمگیری دربارۀ وفاداریها و اولویتهایمان در گروههای متفاوتی که ممکن است به همۀ آنها تعلق داشته باشیم، بهویژه مهم است که حق داریم آن را شناسایی کنیم و از آن دفاع کنیم؛ البته وجود انتخاب نشانگر آن نیست که هیچ قیدی انتخاب را محدود نکند؛ ازاینرو، انتخابها همیشه در محدودهای انجام میشوند که آنها را امکانپذیر دانسته باشیم. امکانپذیریها در قضیه هویتها بستگی به خصوصیتهای فردی و اوضاع و احوالی خواهند داشت که امکانات جایگزینی را که به روی ما گشوده باشد، تعیین کند؛ اما این امر واقعیت قابلتوجهی نیست؛ بلکه صرفاً روشی است که هر انتخابی در هر زمینهای عملاً با آن مواجه است؛ درحقیقت، هیچچیز ابتداییتر و عمومیتر از این حقیقت نیست که هر نوع انتخابی و در هر زمینهای همیشه در محدودهای خاص انجام میشود؛ بهطور مثال: وقتی قصد داریم چیزی را خریداری کنیم، این حقیقت را نمیتوانیم نادیده بگیریم که مبلغی که میتوانیم هزینه کنیم حدودی دارد. آنچه اقتصاددانان آن را محدودیت بودجه مینامند، درواقع همان قیدی است که در همهجا حضور دارد. این حقیقت که هر خریداری میبایست انتخابهایی بکند، نشانگر این نیست که محدودیت بودجه وجود ندارد؛ بلکه فقط نشانگر آن است که انتخابها باید در قالب محدودیت بودجهای که آن شخص با آن روبهرو است انجام شود.
اگر برای انسان انتخابهایی وجود داشته باشد، اما گمان رود که وجود ندارد؛ دراینصورت پذیرش غیرمنتقدانه رفتار همنوا یا همرنگ با جماعت را، هرقدر هم احتمالاً نفیشدنی باشد، بهخوبی میتوان جایگزین استفاده از برهان کرد. اینگونه همنوایی نوعاً گرایش به الزامات محافظهکارانه دارد و بهمنظور محافظت از سنتها و عملکردهای قدیمی در مقابل موشکافیهای هوشیارانه عمل میکند؛ درواقع، نابرابریهای سنتی، از قبیل رفتار نابرابر با زنان در جوامع جنسیتگرا و حتی خشونت علیه آنان یا تبعیض علیه گروههای نژادی دیگر با قبول بیچون و چرای اعتقادات پذیرفتهشده ازجمله نقشهای فرودستانۀ ستمدیدگان سنتی بر جای میمانند. بسیاری از عملکردها و هویتهای بهخودبسته پیشین در پاسخگویی به پرسش و موشکافی فروپاشیدهاند. سنتها حتی در درون کشور و فرهنگ خاص میتوانند تغییر کنند. زمانی که کتاب انقیاد زنان اثر جان استوارت میل که در سال ۱۸۷۴ منتشر شد، ازسوی بسیاری از خوانندگان انگلیسی بهعنوان دلیلی قطعی بر نامتعارف بودن او تلقی شد و درحقیقت، علاقه به آن موضوع آنقدر کم بود که این تنها اثر میل است که ناشرش روی آن زیان کرد؛ اما پذیرش بیچون و چرای هویتی اجتماعی ممکن است همیشه دلالتها یا مفاهیم سنتگرایانه نداشته باشد، میتواند شامل تغییر جهتی اساسی در هویت باشد که بعداً میتوان آن را بهعنوان کشف بدون انتخاب مستدل قالب کرد. این امر ممکن است نقشی ترسناک در برانگیختن خشونت بازی کند.
تمرکز و تأکید زیاد از مفهومی تکوارهای را میتوان تفکری مبتنی بر طبقهبندی دانست که نقش پیشزمینه عقلانی نظریۀ «برخورد تمدنها» را به عهده دارند که دربارۀ آن بسیار بحث شده و پس از انتشار کتاب تأثیرگذار برخورد تمدنها اثر ساموئل هانتینگتون از آن دفاع شده است. مشکل این رویکرد با طبقهبندی تکوارۀ آن آغاز میشود، یعنی کاملاً پیش از آنکه مسئله برخورد یا عدم برخورد اصولاً پدید آمده باشد؛ درواقع نظریۀ برخورد تمدنی از نظریه ادراکی یا مفهومی، همچون سرخری است که زیست خود را از قدرت امر ردهبندی تکوارانۀ مذهبی کسب میکند که از قضا در راستای بهاصطلاح خطوط تمدنی، بهشدت تابع اختلافات مذهبی است. از این جهت است که هانتینگتون تمدن غرب را با تمدن اسلامی، تمدن بودایی و غیره را در تضاد قرار میدهد. این بهاصطلاح تقابل تفاوتهای مذهبی با هم میآمیزند و به دیدگاهی ساخته و پرداخته از نفاقی متحجر تبدیل میشوند؛ درحقیقت مردم جهان را البته میتوان بر پایه بسیاری سامانههای تفکیک و جداسازی دیگر طبقه بندی کرد، که هرکدام نوعی ربط و جایگاه غالباً دورادور در زندگی ما ازقبیل ملیتها، طبقات، موقعیتهای اجتماعی، زبانها، سیاستها و بسیاری چیزهای دیگر دارند. در تفکیک با جداسازی جمعیت جهان باتوجهبه تعلق آن به جهان اسلامی، جهان غرب، جهان هندو، بودایی یا یهودی، اولویت قائل شدن بر مبنای این طبقهبندی مذهبی آشکارا موجب میشود که مردم را با تفرقهافکنی بهطور قطع در درون یک سلسله چارچوبها یا جایگاههای ثابت قرار دهد. با این روش بهظاهر ابتدایی بازبینی این تفاوتها، سایر تقسیمات میان مردم همگی از نظر ناپدید میشوند. اصرار بر تکوارگی چارهناپذیر یا بدون انتخاب هویت بشر، حتی اگر فقط بهطور ضمنی باشد، نه فقط هویت همه ما را فرو میکاهد؛ بلکه بر قابلیت آتشافروزی در جهان نیز خواهد افزود. برای گسست و رهایی از ردهبندی مسلط تکواره، نمیتوان به اعتبار این واهی که همۀ ما یکی هستیم متوسل شد. درصورتیکه چنین نیستیم؛ بلکه امید اصلی سازگاری در جهان آشفتۀ امروز ما در تکثر هویتهایمان نهفته است که از یکدیگر عبور و پیرامون یک خط متحجر تکوارۀ پرشور که بهوضوح نمیتواند دوام آورد، در مقابل دستهبندیهای تندرو عمل میکنند.
منابع:
1- آرنت، هانا، معظمی، علی، (1397)، بحرانهای جمهوری، تهران: چاپ اول، انتشارات فرهنگ جاوید.
۲- جنکینز، ریچارد،میرزابیگی، نازنین، (1398)، هویت اجتماعی، تهران: چاپ دوم، انتشارات آگاه.
3-بوردیو، پیر و کلود پسیون، ژان، برومند، تهمتن، (1401)، نظریه باز تولید اجتماعی، انتشارات اندیشه احسان.
۴- میل، جان استوارت، طباطبایی، علاءالدین، (1397)، انقیاد زنان، تهران: چاپ اول، انتشارات هرمس.
۵- هانتیگتون، ساموئل، امیریوحید، مجتبی، (1384)، نظریه برخورد تمدنها، چاپ ششم، انتشارات اداره نشر وزارت امور خارجه.
جنبش زیرپوستی خشونت سمبولیک و بازتولید بیهویتی
توتم , رویامولاخواه