مرزهای مسئولیت اجتماعی
ایمان نمدیانپور
مسئولیت اجتماعی یکی از مسائل و مفاهیم پیچیدهای است که در هر زمانه و زمینهای، انسان را وادار میکند که در باب آن موضع، کرانهها مرزبندیهای خود را با آن مشخص کند. در ابتدا باید گفت که این مفهوم، مفهومی دوگانه، هم در جهان اجتماعی و هم در جهان ذهنی انسانها محسوب میشود. هم عناصر خطرزا را میتواند از درون خود پدیدار کند و هم از یک بُعد، مملو است از کنشهای دیگرپذیری، احترام بنیادین به اراده دیگری و نگرانی از آینده دیگری.
قبل از پرداختن به فهم دوگانگی این مفهوم، ابتدا تمایل دارم کمی در باب کرانههای پرسشمند این مفهوم نظری بیندازیم و واکاوی کنیم که چه نوع پرسشهایی در باب این مفهوم میتواند طرحاندازی شود. وقتی سخن از مسئولیت اجتماعی انسان به میان میآید، چه پرسشهایی در ذهن ما خود را پدیدار میکند؟ بنیادها یا ریشههای اجتماعی این مفهوم، چرا و در برخورد با کدام موقعیت اجتماعی و تاریخی برساخته میشود؟ ضرورتهای مسئولیت اجتماعی چیست؟ به وساطتت کدام بنیادها میتوان مرزها و کرانههای ایده مسئولیت اجتماعی را مشخص کرد؟
برای فهم ابتدایی این مفهوم، از یک نقطه آغازین در زندگی روزمره آغاز میکنیم؛ خانواده. احتمالاً همۀ ما در این نقطه از حیث تفکر اجتماعی اتفاق نظر داریم که ما در قِبال اعضای خانواده، خود را مسئول میپنداریم. بهطور مشخص، در قبال پدر، مادر، همسر و دیگر اعضای خانواده. اگر فردی از ما بپرسد که چرا در قبال خانواده احساس مسئولیت میکنیم، ابتداییترین پاسخ دمدستی به این پرسش چنین خواهد بود که هریک از اعضای خانواده، برای رسیدن به زندگی سعادتمندانه و شاد باید در تمام مراحل زندگی تیماردار و مراقب هم باشند. بهطور عام هر انسانی دلایل متعددی، هم از حیث روانی و هم از حیث عقلانی، برای تبیین اهمیت و ضرورت توجه به خانواده میتواند بیان کند. از نگاهی که مفهوم روابط خونی را برجسته میکند و چنین رابطهای را بهمثابۀ دلایل بنیادین مسئولیتپذیری، طرحاندازی میکند تا کارکردهای عاطفی مفهوم خانواده، همه و همه میتواند ما را اقناع کند که انسانها در این حوزه و میدان، مفهوم مسئولیت را بدون چونوچرا قبول دارند. گویا در این میدان مسئولیت امری پیشاعقلانی و شهودی است.
طرح پرسش جامعهشناسانه از مسئلۀ مسئولیت اجتماعی چنین است که تفکرِ احساس مسئولیت در برابر خانواده، برساختۀ کدام مناسبات اجتماعی در تاریخ زیستۀ انسانها است. چه ضرورتهای تاریخی چنین ویژگیهای را ساخته است. سنتهای نظری جامعهشناسی باتوجهبه نظامهای فکری خود، تلاش کردهاند به کرانههای این پرسش نزدیک شوند و به آن پاسخی درخور دهد. فرای محتوای پاسخ به چنین مفهومی، آن چیزی که واجد تآمل است و در عینیت تاریخ و جامعه خود را پدیدار کرده است، این ایده مسلط است، که انسانها امروزه ضرورت حفظ و توجه به خانواده را بهمثابۀ مسئولیتی اجتماعی پذیرفتهاند. باید گفت، اگر یک انسان هیچ مسئولیت اجتماعی را به دلایل متعدد نپذیرد، و خود را فارغ از مسئولیت اجتماعی تعریف کند، در میدان خانواده نمیتواند از مسئولیت سخن نگوید. گویا بین خانواده و مسئولیت، یک هم بودگی تاریخی- ذاتی شکل گرفته است. خانواده در اذهان مردم دقیقاً همان امر مسئولیت اجتماعی بازخوانی میشود. تمام برنامهریزیها و مناسبات اقتصادی افراد خانواده درجهت رفاه و امنیت روانی تکتک اعضای خانواده تعریف میشود. چنین شکلی از مناسبات اجتماعی بهطورکلی مسئولیت اجتماعی نام نهاده میشود.
اما، بهمحض اینکه پا را از میدان خانواده فراتر مینهیم مسئلۀ فهم مسئله اجتماعی بسیار دشوار و پیچیده میشود. گویا در میدان جامعه، ما با انواع متکثر نظامهای اخلاقی مواجه میشویم که ایدۀ مسئولیت را در تنگنا قرار میدهند. پرسشی که در این لحظه متولد میشود پرسش از زایش مرزبندی در حضور انواع حقیقت است. گویا حضور حقایق متنوع در عرصه جامعه امکان تعریف مشخص و معین را ناممکن کرده است. ما میتوانیم دو نوع از مسئولیت را از هم تفکیک کنیم و به ویژگیهای خاص آنها بپردازیم: مسئولیت دموکراتیک و مسئولیت آمرانه. در میدان جامعه مرز بین مسئولیت آمرانه و مسئولیت دموکراتیک کجاست؟ وقتی ما در جامعه با ایدهها و تفکرات متفاوت و متخالف مواجه میشویم برای تعیین خط و مرزهای مسئولیت دموکراتیک و مسئولیت آمرانه(که یک نوع مداخله است) به کدام بنیاد متمایزکننده میتوان متوسل شد. مرزهای مداخله و مسئولیت کجاست. کجا من میتوانم بگویم در برابر دیگری مسئولیت اخلاقی و اجتماعی دارم و از کجا بهبعد این مسئولیت به مفهومی ناپسند بهنام مداخله ناموجه تبدیل میشود. اگر نتوانیم بین این دو مفهوم تمایز و تفکیک قائل شویم، معنای مسئولیت بهنوعی مداخله آمرانه و غیرمشروع تبدیل خواهد شد.
شاید بتوان گفت اولین مرزهایی که میتوان بهواسطه آن ایده مسئولیت دموکراتیک را با مداخله متمایز کرد، مفهوم ارادۀ آزاد انسانها در پذیرش دیگری است. به رسمیت شناختن، آزادیهای فردی در محدودۀ کرانههای تاریخی و اجتماعی انسانها، بهطور مشخص اولین گام در به رسمیت شناختن ایده مسئولیت اجتماعی است. انسانها اساساً تمایل دارند جهان خود را باتوجهبه افقها و موقعیتهای خیالی خود بسازند. اگر کنشی که با سلطهای آمرانه همراه شود و برای انسان بهگونهای تصور شود که مانع تحقق افقهای جهان ِزندگی او میشود، در این لحظه، مسئلۀ مسئولیت، معنای خود را از دست خواهد داد. هر سخن و عملی، حتی مطلوب و اخلاقی که در برابر خواست و اراده آزاد آدمیان قرار گیرد، این استعداد را خواهد داشت که تبدیل به مفهوم مداخله یا همان مسئولیت مداخلهگرایانه شود.
فرض کنید فردی احساس مسئولیت در قبال رفتارهای شما میکند و تلاش دارد منشها و قاعدههای خودش را بر شما هژمونیک کند، بدون اینکه فرد تمایلی به پذیرش خواستههای او داشته باشد، در این گزاره ما با مفهوم مسئولیت مواجه میشویم؛ ولی نام این نوع از مسئولیت همان مسئولیت اقتدارطلبانه یا آمرانه است که ناخواسته وارد جهان درونی فرد شده است. آن چیزی که در این نوع از مسئولیت خود را به نمایش میگذارد، محدودیت آزادی، اراده و تمایلات فردی انسان است. گویا آزادی و خواست فرد کمترین اهمیت را در این رویکرد از مسئولیت دارد.
از منظری دیگر، مفهوم مسئولیت همانند بسیاری از مفاهیم، مفهومی محض و غیرتاریخی نیست. این مفهوم در روندهای تاریخی، امکان گشودگی زایش گفتمانهای متکثر را در درون خود به وجود آورده است؛ یعنی نمیشود مسئولیت را از تاریخ جدا کرد و صرفاً ویژگیهای قابل دفاع آن را مطرح کرد. مسئولیت در طول تاریخ دچار قبض و بسطهای متعددی شده است؛ یعنی گاهی مسئولیت میتواند به روندهای سلطه و استبداد منتج شود و گاهی میتواند همخوان با روح یک ملت باشد. میتوان اینگونه بیان کرد که مفهوم مسئولیت، همان تاریخ تحققیافتۀ این مفهوم در گذار زمان است. نمیتوان گفت که حقیقتِ مسئولیت اساساً منزه و فارغ از خطاست. تاریخ مسئولیت مملو است از آسیب و رهایی. گاهی این مفهوم به رهایی انسانها کمک کرده است و در قسمتی از تاریخ خود به نوعی تصلب در تاریخ منجر شده است. شاید از حیث زبانی بتوانیم نوعی دیگرخواهی را در این مفهوم مشاهده کنیم؛ ولی از منظر عینی و تاریخِ اجتماعی، اگر با روح درونی و اجتماعی انسانها در تعارض باشد و انسانها تمایل به پذیرش آن نداشته باشند، میتواند نوعی تصلب و سلطه را برای زندگی انسانها به وجود آورد.
در روایتِ مسئولیتِ اقتدارطلبانه یا آمرانه، سوژه با تفکر و کُنشی مواجه میشود که انگار کل ساختار انکشاف حقیقت را در اختیار خود گرفته است و طرف مقابل، چونان فرد نابالغی است که نیاز به دستگیری او دارد. چنین روایتی از مسئولیت که امکان خوداندیشی و بازاندیشی را از سوژه سلب میکند، همان مسئولیت آمرانه است. مسئولیت آمرانه برساختۀ نوعی روایت از تاریخ زندگی انسانها است که در آن نگاهی مطلق و تکساحتی به حقیقت و رخدادهای آن خود را به نمایش میگذارد. به زبانی دیگر بنیادهای اجتماعی این نوع از مسئولیت از نوعی تفکر پدرسالارانه برمیخیزد. در تفکر پدرسالارانه، پدر همان شخصیتی است که از او انتظار میرود نیازهای مادی و معنوی خانواده را تنظیم کند. پدر علاوه بر اینکه تلاش میکند درصدد حل مشکلات خانواده برآید، این انتظار از حیث تاریخی برای او برساخته شده است که سازوکارهای نظام خانواده بر عهده اوست. چنین ساختاری با چنین نظام ارزشی در روح تفکر مسئولیت آمرانه وجود دارد. مسئولیت آمرانه و کسانی که در این پارادایم فکری تنفس میکنند، باتوجهبه چنین پیش فرضهای مرزهای مسئولیت را در فضای جامعه بسط میدهند.
از منظری دیگر، مسئولیت اجتماعی آمرانه محصول فرایند منطق تکگویی و تکمنظری در تاریخ زندگی است. مسئولیت آمرانه در زمانی برساخته زاده میشود که یک تفکر بهواسطۀ قدرت و مناسبات نظاممند در دل ساختار، امکان نقد را از گفتمانهای دیگر بستاند و مجال بروز را از او بگیرد. چه در عرصۀ جهانی و نظام بینالملل و چه در مناسبات داخلی هر جامعهای میتوان مصادیق آن را نشان داد. در نظام جهانی، آمریکا نماد نوعی مسئولیت آمرانه در جهان محسوب میشود. مداخله آمرانه آمریکا در عرصههای جهانی و اینکه خود را مسئول هر کنشی در هر زمینه و زمانهای دانستن، نشان از نوعی رویکرد مطلقگرا و پدرسالارانه در مناسبات جهانی است. کودتای 28مرداد 1332 دقیقاً نماد نوعی مداخله سیاسی و به زبان دیگر احساس مسئولیت آمرانه در قبال کشوری دیگر است. این مداخله بهطور مشخص توازن شکلگیری منطق دموکراسی را در ایران آن دوران ویران کرد و به بسط استبداد پهلوی منجر شد.
اما مسئولیت مشروع در میدان اجتماع، چگونه مسئولیتی است؟ لحظۀ آشکار شدن مسئولیت، چگونه برساخته میشود؟ کدام عناصر میتوانند فرد را بهمثابۀ یک انسان مسئول، وادار به کنش کند؟ در زمانهای که ما با انواع حقایق مواجه میشویم آیا از پایان مسئولیت باید سخن گفت؟ یکی از مهمترین نزاعها در عرصۀ نظری ایده مسئولیت، این پرسش است که چگونه میتوان تشخص داد یک فرد باید احساس مسئولیت کند. هر طیف و جریان نظری باتوجهبه نوع استدلالهای خود میتواند خود را محق و کنش مسئولانه دیگری را مداخله یا محدودکننده فردیت خود و جامعه خوانش کند. این لحظه یکی از لحظات تلخ قضاوتهای اخلاقی در باب مسئلۀ کنش مسئولانه است که میتواند مرزهای این مفهوم را دچار تشکیک میکند.
مسئولیت مشروع اساساً در یک جهان بیناذهنی متولد میشود؛ یعنی جهانی که فرد بهواسطۀ درک دقیق مناسبات اجتماعی احساس میکند، عدم کنشورزی، اساساً روح جامعه را مکدر میکند؛ ازسویدیگر اذهان جامعه نوعی انتظار را در فرد به وجود میآوررند که چنین انتظاری فرد را در مقام کنشگر مسئولانه معرفی میکند. دورکیم در قواعد روش جامعهشناسی نشان داده است که پارهای از امور و کنشها یا پدیدهها فراتر از وضعیت نرمال و طبیعی جامعه محسوب و اساساً به نوعی مسئله اجتماعی تبدیل میشوند. میتوان گفت، حسی همگانی و مشترک در بیناذهنیت وقتی شکل میگیرد که جامعه در برابر آن احساس ناخوشایندی داشته باشد. در این لحظه که اساساً عموم مردم جامعه میتوانند آن را درک کنند و نسبت به آن واکنش نشان دهند، کنش مسئولیت برساخته شود. اینگونه فهم میشود که بین مسئولیت و مسئلهمندی، رابطهای منطقی و دوگانه وجود دارد که امر مسئولیتمندی مورد خطاب جامعه واقع میشود. روح مسئلهمندی همان اتفاق و رخدادی است که اساساً به دلایل متعدد اجتماعی، فراگیرتر از هر امر دیگری در جامعه و میدانهای اجتماعی، نمایان و پدیدار شده است. ازاینحیث در متن زندگی اجتماعی یا در اذهان آدمیان پرسشهایی رخ میدهد که پارهای از انسانها میتوانند به اشکال مختلف چه پراتیک و تئوریک پاسخی درخور به آن کنش جمعی بدهند. سوژهای که در مقام پاسخ درمیآید، همان سوژۀ متعهدی است که احساس مسئولیت اجتماعی میکند؛ یعنی نوای جامعه را شنیده است و در راستای ندا و نوای جامعه درصدد حل و ارائه راهکارهایی برای انسداد اجتماعی برمیآید.
ازآنجاییکه حتی برای درک و تشخیص مسئلهمندی متن اجتماع ما با روایتهای متعددی از مسئله مواجه میشویم، میتوان اینگونه ادارک کرد که مسئلۀ مسئولیت مسئلهای گفتماتی است؛ یعنی اینکه ممکن است در اجتماعی یک مسئله، روح آن جامعه را مکدر کند و برای اجتماع دیگر، مسئلهای دیگر به امری مسئلهمند تبدیل شده باشد. در این لحظه ما با نظامهای متعارض گفتماتی در باب مسئولیت و انسان مسئول برخورد میکنیم که احتمالاً در برابر هم قرار خواهند گرفت. پرسش این است که در برابر این تعارضها چه باید کرد؟ اگر احساس مسئولیتی در برابر احساس مسئولیت دیگر قرار گرفت، چگونه باید در عرصه جامعه آن را صورتبندی کرد؟ البته باید گفت نزاع اساسی که مسئله مسئولیت را بسیار واجد اهمیت جلوه میدهد نزاع پراتیک است نه نزاع تئوریک. اساساً نزاع تئوریک در باب مسئولیت بهصورت امر نوشتاری و نظری خود را پدیدار میکند. در نزاع تئوریک امر آمرانه قدرت کمتری برای بروز سلطه بر فرد دارد و سوژه در انتخاب نفی و پذیرش آن مختار است؛ ولی وقتی احساس مسئولیت با قدرت آمیخته میشود و قرار است در میدان جامعه خود را آشکار کند، باید تن به برخی تمهیدات و تدابیر داد. مسئولیت پراتیک به طرق متعدد فرد را در انقیاد قرار خواهد داد. در جوامع غیردموکراتیک بهواسطۀ ساختارهای قانونی و تبدیل کردن مسئولیت آمرانه در مقام قانون، ناخواستههای روح جامعه را به جامعه در مقام یک مسئولیت تحمیل میکنند؛ یعنی ما میتوانیم رفتارهایی را در مقام کنش فردی و جمعی در جوامع مشاهده کنیم که این رفتارها کنشی مسئولانه و در چارچوب قانون تعریف میشود.
شاید تنها امری که میتواند تعارض مسئولیتها را به رسمیت بشناسد، احترام به اراده آزاد افراد در به رسمیت شناختن مفهوم مسئولیت در عرصه عمومی است. به زبان مشخصتر باید گفت، هیچ فردی این حق را نمیتواند برای خود محفوظ بدارد که با تمسک به مفهوم مسئولیت، ارادۀ دیگری را محدود کند یا بهخاطر محق بودن گفتمان خود، مسئولیت خود را بر دیگری بدون اراده فرد بر او مستولی کند. اراده آزاد انسانها، همان مرزی است که در برابر احساس مسئولیتِ یک گفتمان قرار میگیرد و به او میگوید که قرار نیست جهان خود را با نیروی اجبار بر من تحمیل کنی. احترام به این مرزبندی میتواند به ایده مسئولیتپذیری دموکراتیک منجر شود.
همان مسئولیتی که امکان تحقق آن نه امری دستوری بلکه برخواسته از خاستگاه اجتماعی یک جامعه است. مسئولیتی که قیود آن نه سنتهای پدرسالارانه بلکه این جامعه است که کرانهها و مرزهای حضور احساس مسئولیت را مهیا میکند.
به نظر میرسد، برای زیستن در جهانی صلحواره، انسانها باید مرزهای دیگری را به رسمیت بشناسند. اگر احساس مسئولیت، به مرزهای بیرونی و درونی انسانها تجاوز کند، امر مسئولیت از غایت خود که صلح، امید و اصلاح اجتماعی است دور خواهد.
مرزهای مسئولیت اجتماعی
توتم , رویامولاخواه