دکتر ایمان نمدیان پور
بنیادهای ایده خیال چگونه ساخته می شود؟ چرا انسانها در جهان درون خود امر خیال را می سازند؟ آیا خیال یک امر غیرواقعی است؟
امر خیال در لحظه ای از زندگی ما رخ می دهد که ما امکان فراتر رفتن از موقعیت اکنون را ناممکن می دانیم. ناممکن بودن یک تصور و یا یک کنش ،اهمیت حیاتی در برساخته شدن خیال دارد.
من دوست دارم پرواز کنم، امکان پرواز برای من ناممکن است، بنابراین خیال پرواز را در ذهن خود متصور
می سازم. در این لحظه ،امر خیال از تنگنای محدودیت زمان و مکان در کنش ذهنی من با جهان بیرون ساخته می شود. خیال در هر نوع تفکری امکان پدیدار شدن دارد. یک نقاش با عنصر خیال، جهان درون و تنگناهای آن را در یک بوم به تصور می کشد. او عنصر خیال را با رنگ ها در می آمیزد و یک تکه های از امر خیالی را در جهان بیرون به تصور می کشد. این امر برای شاعر، نیز با فرمی دیگر به نمایش در می آید. ما با خیال پردازی بر عنصر متصلب جهان فائق می شویم و آن را به یک ابژه دیدنی و یا شنیدنی تبدیل می کنیم. اساسا امر هنری و کنش هنری همان عینی کردن امر خیال است. به طور دقیق تر می توان گفت هنر به وساطت امر خیالی خودش را پدیدار می کند. طرح انداری های یک امر هنری از خیال پردازی های زاده می شود.
در میدان علم نیز ،عنصر خیال به ابداع امر جدید منجر می شود. یک محقق تا آنجا که جهان و داده ها را توصیف می کند در مقام یک توصیف گر است. مثلا یک جامعه شناس وقتی به ریشه های رشد نظام سرمایه داری
می اندیشد، و دلایل تاریخی و اجتماعی و اقتصادی آن را مورد تعمق قرار می دهد، در حال تبارشناسی جریان سرمایه داری است. ولی بعد از آن برای خلق جهانی جایگیزین آن احتمالا دست به دامان امر خیال می شود. خیال همان تصوری است که یک جامعه شناس برای جهان بعد سرمایه داری متصور می شود و تلاش می کند آن را ابداع کند. در ساختن خیال، آن چیزی که به کار یک محقق می آید فراتر رفتن از اکنونیت است. محقق با خوانش تبار آن ایده و اشکال آن در وضعیت اکنون دست به خیال بافی می زند. خیال بافی یعنی ابداع یک ایده که امکان آن بخاطر تضادها و مناسبات اجتماعی ناممکن است. مثلا مارکس بعد از توصیف و تحلیل نظام سرمایه داری دست به ابداع یک نظام جدیدی زد که در خیال خود پرورش داده بود و آن نظام کمونیستی بود. مهم نیست که خیال مارکس محقق شد یا خیر، و مهم نیست که آیا این نظام اخلاقی است و یا خیر، آنچیزی که اهمیت دارد مکانیزم فرارفتن از اکنون است. مارکس با ساختن خیال کمونیستی، تصور می کرد جهان آینده جهان مطلوب و خوشایندی خواهد شد. خیال یعنی فرارفتن از اکنونیت و شدن دائمی انسان در مکان و زمان.
امر خیال تحریک کننده امر ذهنی و درونی است و از آنجا که امر درونی با انسان و در انسان سیلان دارد، می توان گفت خیال یک امر واقعی است. واقعی به این معنا که شکل گیری آن و تحقق آن در مکانیزم و ساختار درونی و بیرونی انسان برساخته می شود. من و خیال هر دو در حال ساختن موجودی بنام «من» است یا همان من اکنون من. من همان لحظه که تفکر می ورزم احتمالا در حال ساختن امر خیال هستم. واقعیت جهان درون من با خیال پیوند خورده است. تمایز من و دیگر انسان دقیقا در تمایز خیال هایمان ریشه دارد. من زاده خیال خودم به واسطه تاریخ زندگی خود هستم و دیگری نیز به واسطه تاریخ زیسته خود خیالی متمایز از من دارد. البته سنت های مشترک تاریخی امکان های اشتراک خیال را به وجود می آورند. ولی هر انسانی خیال های خود را می سازد زیرا انسانها جهان های مشترک و منفرد خود را دارند. هر چقدر خیال های من و دیگری به هم نزدیک تر باشد، امکان سازگاری بیشتر بین آنها وجود خواهد داشت.
البته از یک حیث می توان خیال را کرانمند خوانش کرد. یعنی، خیال ها در محدوده های تاریخی و جغرافیای در بند قرار می گیرند. ما محصول سنت، تاریخ و ساختارهای هستیم که در آن رشد کرده ایم. هر سوژه ای به واسطه محدودیت های تاریخی امکان های خاصی را تجربه می کند. این امکان ها و تجربه ها دارای محدودیت زمانی و مکانی است. من در یک زمان تاریخی و در یک مکان تاریخی برساخته شده ام و این مکان و زمان کرانه های خیال من را می سازد و من را محدود می کند. به زبان دقیق تر، خیال من در بسترها سنت های اجتماعی، اقتصادی ساخته می شود. فراتر رفتن خیال نمی تواند فراتر از روح غالب زمانه و تاریخ من باشد. اگر کشوری همیشه در جنگ باشد، اساسا مردم آن جامعه خیال صلح را در ذهن خود خواهند ساخت و اگر در صلح باشند به یک خیال فراتر از صلح، احتمالا خواهند اندیشید. هستی شناسی ها و نظام های معرفتی به واسطه خیال ها و محدودیت های خیال ساخته می شوند. اینکه من بین ابژه و سوژه فاصله بی اندازم همانقدر به جهان خیال و تاریخ من ارتباط دارد که من تصور کنم بین این دو
فاصله ای نیست.
این تضاد و جدال بین امر دکارتی و منتقدان دکارت دقیقا همان خیالی است که در بسترهای تاریخی آنها ساخته شده است. دکارت برای رهایی از وضعیت متصلب اعتقاد به ساختن فاصله بین من و جهان بود. و احتمالا منقدان دکارت برای جهان بهتر خیالی دیگر داشته اند و آن خیال تصور عدم جدایی من و جهان است. در نهایت تمام این تصورات قصه ای است که در خیال من برای ساختن جهانی بهتر ساخته می شود.
خیال ورزیدن
توتم , رویامولاخواه