یادداشتی بر فیلم "در حال و هوای عشق" به کارگردانی کار وای وُنگ: «داستانی درباره ی سینما»
نوشته: «روح الله آبسالان»
در میان هزاران روز کسالتبار زندگی گاهی اوقات به این موضوع فکر می کنم که فکر کردن در مورد وجود چیزهای کوچک تا چه اندازه میتواند دشوار باشد.
زن جوانی خانه ای برای خود و همسرش اجاره می کند. همزمان مردی روزنامهنگار اتاقی دیگر را برای خود و همسرش اجاره می کند. شوهر زن و همسر مرد بیشتر در بیرون از خانه مشغول کار هستند.
یک رابطه ی عاشقانه بین این دو برقرار می شود و به زودی آنها متوجه می شوند که همسرانشان با هم سروسری دارند. پچ پچ-های مردم بالا می گیرد و آنها به اجبار از هم دور میشوند.
اگر شما هم در جایگاه مخاطب فیلم را برای کسی بازگو می کردید شاید به این صورت آن را تعریف می کردید و این یعنی فروکاستن فیلم به زمینه های معنایی و محتوایی.
امروز برای دومین بار موفق به دیدن فیلم " درحال و هوای عشق" اثر تحسینبرانگیز" وونگ کار وای" شدم.
متأسفانه بسیاری از منتقدان فیلم، هرگز فراتر از محتوای آن پیش نرفتند و مخاطب هم با این نوع نگاه فست فودی تا حدودی همراه شده است؛ با این حال شیوه ی بازگویی هر داستان، در درون آن نهادینه شده است.
فیلم در حال و هوای عشق قبل از اینکه داستانی در تجلیل عشق باشد، داستانی درباره ی خود سینماست. همانگونه که مک لوهان خاطرنشان کرده: «محتوای یک رسانه همواره خلق رسانه ای دیگر است.» به تعبیری، شیوه ی ارزش گذاری، در فرم اثر نهفته است و مشخصاً در سینما مشاهده ی کمپوزیسیون، نور، رنگ، موازنه های هارمونیک و... می تواند تعیین کننده باشد.
به نظر میرسد تکرار تجربه، برای مخاطب نه از طریق محتوای فیلم بلکه از خلال عناصر عمده ی فیلم در یک کلیت همبسته، قابل شناسایی است. فیلم "در حال و هوای عشق" پدیده ی روانشناختی را در استفاده از نور و رنگ به کار میگیرد و به شکلی حیرت انگیز در این کار موفق است.
به طور مثال اگر رنگ سرخ را نمایان گر عشق بدانیم هرگاه رنگ سرخ بر پرده عیان می شود، مخاطب ناخودآگاه ارتباط نمادین آن را درک می کند. بنابراین از حیث روانشناختی، رنگ، جلوه ای غریزی در فیلم دارد و زمینه های عقلانی و رئال را تا حدودی به محاق می برد.
در فیلم شخصیت چاو( تونی لیانگ) را هنگامی که بر تخت بیمارستان است، اگر به دقت نگاه کنیم متوجه این تأثیر خواهیم شد. نورپردازی راهروها، رنگ پرده ها و کنتراست های پی درپی و تند و تیز و همچنین رنگ لباس زن همگی بر این مدعا صحه میگذارد. خطوط و رنگ ها سرتاسر مفاهیم اند.
به همان اندازه که کراوات ها نشانه ی خیانت و باران ها بهانهای برای گفت وگو و صمیمیت اند، به همان اندازه رنگ ها، نشانه ای از حضور بی تکلف عشق اند.
از نقاط قوت فیلم میتوان به مفهوم زمان اشاره کرد؛ نوعی عدم قطعیت که سیر خطی زمان را درهم میشکند. به طور مثال تصویر فریز شده ی ساعتی که در هر بار نشان دادن، کارکرد مکانیکی آن نمایان می شود، بدون اینکه مخاطب درک کند در چه بازهای از زمان قرار گرفته است. به تعبیری؛ گذشته و حال به هم می آمیزند.
هنوز بسیاری بر این باورند که سینما را یارای مقابله با کلمات نیست و در جمیع جهات از منظر روانشناختی و فلسفی، فیلم از کتاب عقب می ماند. بااین حال فیلم «در حال و هوای عشق» به خوبی نشان میدهد که سینما لمس میکند و هر چه را که بخواهد می تواند بیان کند.
در فیلم، زوایای خاص یک خانه ی قدیمی به تصویر کشیده می شود؛ راه پله ها، راهروهای تنگ با حرکت دوربین و رفت وآمد مداوم شات از کلوز آپ به مدیوم به همراه رقص نور و رنگ، مخاطب را مسحور خود می کند و ذهن را به بازی می گیرد.
به نظر می رسد نوع مواجهه ی مخاطبان با یک فیلم، بر اساس دنیای زیستی هر مخاطب تفسیر میشود، بااین حال لمس کردن مفهوم عشق از منظر سینما و مشخصاً از خلال صحنه هایی که کارگردان به ما نشان می دهد، تجربه های زیستی را کنار می زند و در سکوت، گوشزد میکند که مفهوم عشق را جز به واسطه ی تصویر نمی توان انتقال داد.
گرچه فیلم با نوشتن آغاز میشود و مرد به زن می گوید که میخواهد داستانی بنویسد، اما نمی داند از کجا آن را شروع کند. بااین حال، ما میدانیم که دوربین در لحظهای که روشن می شود، داستان را آغاز کرده و رابطه شکل گرفته است.
داستان «در حال و هوای عشق» شاید به زعم خیلیها ، کلیشه و دم دستی باشد، ولی همان طور که در بالا اشاره شد نوع پرداخت به آن است که متمایزش می کند؛ بی شک، رابطه ای خاص در میان است و عشق مرسومی که ما در پس زمینه ی ذهنمان داریم شکل نمیگیرد و همه چیز به صورت قطره چکانی نشان داده میشود.
گویی کارگردان به خوبی میداند این رابطه در لحظه ی شکلگیری پایان گرفته است. پس نهایت سعی خود را میکند که تصاویر را طوری کات و به هم وصل کند که کوچک ترین حرکت، حامل پیامی بزرگ باشد.
اینکه در لانگ شات ها و مدیوم شات ها، زن را در مرکز کادر قرار نمیدهد و همواره قسمت اعظم کادر خالی میماند؛ نشان از انزوای درونی اوست. نکته ی جالب توجه در این فیلم حضور قاطع چیزها به جای کاراکتر هاست و اشیائی که حالا مفهوم تازه-ای برای ما دارند.
فیلم به ما میگوید که قدری عمیق تر نگاه کنیم و ببینیم که باران همانی نیست که تا امروز دیده ایم؛ پلهها، راهروها، دیوارها، پرده ها و چراغ ها... قدم زدن ها و آیا تابه حال چه اندازه به رابطه ی عمیق اشیا با خود اندیشیده ایم.
ویراستار: «مریم هندوزاده»
داستانی درباره ی سینما
توتم , رویامولاخواه