بر دستهای خون و خنجر
خوانش شعر «مرثیه» از ابراهیم منصفی
یداله شهرجو
« مرثیه (2) »
بر دستهای خون و خنجر
تابوت میبرند
آوازهى نجابتش
هیهات!
شیونهای مرده در حنجرهی باد است
گریههای ریخته
بر آستانهی آخرین نگاه یار!
در عطر شیر تازهی پلنگان
غسلش دادیم
و جامههای سیزده تابستان کودکانهاش را
بر قامت رعنا کردیم
زیبا خفته در حجله گاه ابدیت.
دریغا ای وهم عظیم!
مرگ برادرانم را آسان مکن
خدایرا!
بر سنگستان سینهی شیطان
و اهرام آتشهای شکنجه،
ابوالهول بزرگ شعر و دیوانگی
سایهی وسیع غول زخم،
هذیانی آشکاره
چونان همهمهی مرگ
درد سادگی و جلال.
هی های!
خواهران گزها و غزل،
خفته در هزاران لالایی و ناز
ای وای اگر دوباره
شیرینتر از
بازی بزغالههایش
میرقصید
با نوای حکایتها
و مزامیر دل من.
چونان که نجوایی
بر زبان باد.
بردستهای خون و خنجر!...
ابراهیم منصفی سال ۱۳۵۲
«مرثیه» عنوان شعر صفحۀ پنجاهونه مجموعۀ «رنجترانهها» از ابراهیم منصفی است. شعری که از همان ابتدا با ذکر عنوان مرثیه، چشمانداز موضوع را برای مخاطب آشکار میکند. این شعر با موتیف مرگ در زمرۀ آن دسته از شعرهای شاعر قرار میگیرد که «مرگ» و «مرگاندیشی» نکتۀ محوری آنهاست. در شعرهای منصفی «مرگ» و مرگاندیشی حضوری گسترده دارد. پراکندگی این دو موضوع در سه دفتر چاپشدۀ او شامل یک دفتر ترانه و دو دفتر شعرهای آزاد و موزون او نشاندهندۀ این مسئله است که بدون ترتیب تاریخی، او در هر دورهای این مفاهیم را همواره در ذهن و نظر داشته است. جنس شعر منصفی به گونهای است که میتوان او را زاییدۀ زمان خود دانست. گرایش به شعر مدرن در دورۀ خود و آشنایی او با ویژگیهای شعر اواخر دهۀ سی و دهۀ چهل ایران نشان میدهد که متأثر از اتفاقات اجتماعی و سیاسی روزگار خود جهانبینیاش شکل گرفته است. از این رو عجیب نیست که این دو مفهوم جزء عناصر ذاتی حوزۀ معنا در شعر منصفی باشند.
در کنار روایت کلان مرگ به عنوان موتیف اصلی این شعر، روایت خُرد که از ویژگیهای ادبیات مدرن است در این شعر دیده میشود. منصفی شعر را برای مرگ شخصی سروده است که بی گمان برایش بسیار عزیزبوده. مرگی که برای او بسیار دردناک و دشوار مینماید. شاعر در طول این شعر روایت رنجش را به عمیقترین شکل ممکن به تصویر کشیده است؛ روایتی که مخاطب را اندوهگین میکند و لایهلایه با درد و رنج شاعر همزادپنداری میکند.
شاعر شعر را به سه بخش تقسیم کرده و در هر بخش ساختمان روایت، چینش واژگان، بهرهگیری از معنا و تصویر نهایی متفاوت از یکدیگر است:
بخش اول:
بر دستهای خون و خنجر / تابوت میبرند / آوازۀ نجابتش / هیهات! / شیونهای مرده در حنجرۀ باد است / گریههای ریخته / بر آستانۀ آخرین نگاه یار! /.
شروع روایت از دل ماجراست؛ مانند داستانهای مدرن که بیحاشیه سراغ اصل موضوع میروند. روایت از تشییع آغاز میشود با دستهایی که برای ترسیم رنج، دل بریدن و دل کندن همراهی «خون» و «خنجر» را با خود دارند. شاعر برای شروع روایتش توامان میخواهد هم عمق رنجش را به تصویر بکشد، هم اندوهی که به باور او بیحاصل مینماید. سه سطر نخستین برای عمق دردش کافی به نظر میآید، اما در ادامه «هیهات» را در یک سطر میآورد تا پس از آن «گریههایش» را «شیونهای مرده» بنامد که در «حنجرۀ باد» جاری است «گریههایی» که بر آستانۀ آخرین دیدارش ریخته است.
در حوزۀ زبان نمیتوان از ترکیبسازی شاعر در بخش اول بیتفاوت گذشت. ترکیبسازی منصفی در این بخش قابل تأمل است. او در عین سادگی به ساخت ترکیبهای دوگانه مبادرت ورزیده است که کشف و شهود ذهنی او را به زیبایی میتواند نشان دهد: «آوازۀ نجابتش» ، «شیونهای مرده» ، «حنجرۀ باد» ، «گریههای ریخته».
بخش دوم:
در عطر شیر تازۀ پلنگان / غسلش دادیم / و جامههای سیزده تابستان کودکانهاش را / بر قامت رعنا کردیم / زیبای خفته در حجلهگاه ابدیت. / دریغا ای وهم عزیز / مرگ برادرانم را آسان مکن / خدای را / بر سنگستان سینۀ شیطان / و اهرام آتشهای شکنجه / ابوالهول بزرگ شعر و دیوانگی / سایۀ وسیع غول زخم / هذیانی آشکارا چونان همهمۀ مرگ / درد سادگی و جلال /.
بخش دوم که طولانیترین بخش شعر است، خود شامل دو بخش است. از سطر اول تا پنجم بخش اول شعر است و در ادامه تا پایان، بخش دیگری از این قسمتِ شعر را شامل میشود. شاعر در قسمت اول این بخش با زبان تصویری _ استعاری شرح بخش دیگری از فراق را با رنج تمام به تصویر کشیده است؛ نجابت، پاکی، کودکی و شادابی شخصیت از دست رفتۀ شاعر در پنج سطر نخستین آمده است. زبان تصویری این بخش از شعر گاهی روایت و گزینههای استعاری را برای خود برمیگزیند. «عطر شیر تازۀ پلنگان» استعاره از تازگی، نورستگی و پاکی است و در سطرهای ادامه نیز به کم سن و سال بودن، زیباییاش و پاکی او اشاره دارد.
از سطر ششم تا پایان این بخش از شعر، شاعر روایتش را ناگهان تغییر میدهد و با کنار نهادن روایت تصویری شعر، سراغ زبان آرکائیک و بهرهگیری از کهنالگوها میرود. استفاده از بینامتنیت، شیوۀ متفاوت شاعر را برای بیان درد و رنجش پیش روی مخاطب میگذارد. شاعر که تا سطر پنجم به خاک سپردنِ را با «زیبای خفتهای» که به «حجلهگاه ابدیت» میرود به تصویر میکشد، در سطر ششم از «وهمی عظیم» سخن میگوید که به تعبیری میتواند یک تصویر انتزاعی باشد و پس از آن «من» فردی خود را کنار نهاده و اندوهش را در وسعتی به حجم تمام انسانها میبیند: «مرگ برادرانم را آسان مکن» و در سطرهای ادامه وسعت رنجش دایرۀ انسانی را کنار میزند و مرزهای جغرافیایی را نیز از میان برمیدارد تا «اهرام ثلاثه» و «اهرام آتش» بخشی از اندوه شاعر باشد و پس از آن رنج او «من» انسانی را نیز کنار میزند تا «ابوالهول» غول افسانهای مصر باستان که مخلوطی از انسان و حیوان است، ترسیم شاعر برای درد و رنج بیپایانش باشد.
بخش سوم:
هیهای! / خواهران گزها و غزل / خفته در هزاران لالایی ناز / ای وای اگر دوباره / شیرینتر از / بازی بزغالههایش / میرقصید / با نوای حکایتها / و مزامیر دل من / چونانی که نجوایی / بر زبان باد / بر دستهای خون و خنجر /. (سال 1352)
بخش سوم شعر که بخش پایانی است برای شیوۀ روایت تلفیقی از دو بخش اول و دوم است، یعنی شاعر توامان هم از زبان و روایت تصویری بهره میبرد، هم زبان آرکائیک را مورد توجه دارد و هر دو روش را لایهلایه در میان هم قرار داده است. در سطرهایی که شاعر روایت تصویری بخش اول شعر را در نظر دارد به سادگی تمام خود و شعرش را به بازگویی غم عمیقش سپرده است. او در بیان این شیوه خود را آزاد و رها کرد: «هی های» تکرار صوت، که هم آه کشیدن را به ذهن متبادر میکند هم رهاشدگی را، یا اینگونه کودکانه با دریغ آرزو میکند: «ای وای اگر دوباره / شیرینتر از بازی بزغالههایش / میرقصید / ...» در سطرهای دیگری از این بخش، شعر زبان بسیار ساده و سمبلیک قرآن و کتاب مقدس، غزلهای سلیمان و مزامیر داوود است که فضای شعر را متأثر از خود پیش میبرد تا در سطر پایانی دوباره شعر بازگشتی به ابتدا داشته باشد: «بر دستهای خون و خنجر.»
یداله شهرجو
بر دست های خون و خنجر، تحلیل شعر ابراهیم منصفی با یداله شهرجو در ششمین شماره ماهنامه توتم
بر دست های خون و خنجر
توتم , رویامولاخواه