بر لاشه ی این اسب
که در شیهه ی باد می پوسد
یال های تازه خواهد رست.
و راز این درخت کج شده
که سایه اش در عمیق دره ها
دفن است
برای آفتاب روشن می شود
دایره را بازتر کن
و وسعت معنا را تا دریا
که خودش را
از هفت ستاره ی نیمه خاموش
آویزان کرده
برسان
و از سمتی بیا
که سایه های وارونه
هلهله سر می دهند
و تابوت های طلایی
مردگان شاعر را
به بدرقه ات می آورند
و نامت را
که برای استخوان های دریا
مرهم است
در پیاله کن
که پاشیده است
به زندگی ام، نام تو
که پاشیده است
زندگی ام ،بی نام تو
که زندگی
روی پوستت راه می رود
که راه رفتن زندگی روی پوستت
یعنی رویا
که رقصیدن زندگی روی پوستت
یعنی چشمه
که مادر چشمه ها بودن یعنی تو
و ازگلویت
که راهی است
به کندوهای رسیده
که مادر کندوها بودن یعنی تو
و از چشم هایت
دستی آویزان
انگور ها را در
دهان تابستانی مان می کاشت
که مادر انگور ها بودن یعنی تو
که یعنی تو ،مرا مسکن است
که یعنی، زندگی ام روی پوستت راه میرود
که یعنی مرگ
که یعنی تو
مصطفی عبدی
مصطفی عبدی
توتم , رویامولاخواه