رئالیسم سوسیالیستی؛ هنری از عدالتخواهی تا استبداد
نویسنده: «مهدی اساسیان»
با گسترش اندیشههای مارکسیستی در شرق اروپا، انقلاب کمونیستی شوروی رویکردی عدالتخواهانه و برابریطلب در نظام حکمرانی کشورهای جهان بود. در پی انقلاب اکتبر 1917، لنین شالوده تفکری سیاسی تحت آرمان برابری اجتماعی و احقاق حقوق طبقهی ستمدیده جامعه را بر نظامی سوسیالیستی بنا نهاد که در سالهای بعد دایرهی نفوذ آن نهتنها در حوزه سیاست بلکه به حیطههای اقتصادیاجتماعی و حتی حریم خصوصی افراد تسری پیدا کرد.
امری که ماشین رهبری اتحاد جماهیر شوروی را بر دکترین برانگیختن احساسات طبقهی مستضعف و محروم کارگر بر ضد نظام سرمایهداری زادهشده از تحولات جامعه صنعتی آن روز پیریزی نمود.
ازآنجاکه تحولات اجتماعیسیاسی رستنگاهی برای جریانهای هنری است، از 1930 این گرایشات سوسیالیستی فرزندان خود را در عرصههای هنری نیز تحت عنوان رئالیسم سوسیالیستی به جهان عرضه داشت. این نهضت هنری در مسیر تکامل انقلاب، از پتانسیل جامعهی هنرمندان برای ترویج آرمانهای عدالتخواهانه، برابریطلب و ضد طبقاتی حزب بهره جست.
مکتبی فکری که بر محور تکریم کارگر، حزب کمونیست، رهبری ملی قرار داشته و پس از بلوغ، در طول جنگ جهانی بنمایههای آثار هنری انقلابیمبارزاتی آن روز را تشکیل داد.
پس از گذار از دوران انقلاب، با تحکیم قدرت سیاسی حزب کمونیست در میان تودههای مردم، آثار هنری این حوزه نیز رشد ارگانیک خود را ادامه داده و در ژانرهایی همچون آرمانگرا، شعاری، پروپاگاندا و حماسهپرور به ایجاد شور مبارزه با سیاهی حاکم بر جامعه، پرستش مام وطن، ایثار و نوعدوستی، ارزشهای انسانی و مشارکت عمومی مردم تحت رهبری واحد حزب پرداختند.
این جوشش فرهنگیهنری زمینهی استیلای گروههای چپگرای سیاسی منتقد نظام طبقاتی را در عمق جامعه فراهم نمود و جنبههای آرمانگرایانه حزب را در اذهان عمومی با رویکردهای هنری رسوخ داد.
در این میان هنرمندان بسیاری بر موج رئالیسم سوسیالیستی سوار شدند که خود از طبقه بورژوا بودند؛ ولی به نحلهی هنریای خدمت رساندند که استالین آن را «مهندسی روح انسان» نامید. این مهندسان روح در آثارشان تصاویر عینی واقعیت را در راستای تکاملی انقلابیکمونیستی بر اساس احقاق حقوق طبقه کارگر (و دهقان) به نمایش میگذاشتند.
انقلاب خلقی مکزیک رخداد اجتماعیسیاسی دیگری بود که نشان داد گرایشات سوسیالیستی سبک رئالیسم، پا را فراتر از مرزهای روسیه گذاشته؛ چین، شرق اروپا و سایر کشورهای تحت نفوذ اندیشههای مارکسیستی را فرا گرفته است. این جنبش در مکزیک با نقاشیها و کاریکاتورهای هنرمندانی چون «دیگو ریورا»، «داوید آلفاروسی که ایروس» و «خوزه کلمنته اوروسکو» دوران طلایی خود را آغاز کرد.
آنها توده مردم را مالکان واقعی هنر دانسته، موزهها و کاخها را نفی و نقاشی دیواری را رسانهی گفتمان و تبلیغ آرمانهای حزبی کردند. آثار ارائهشده با حفظ سه ویژگی ساده، مردمی و تهییجکنندگی، توده مردم را به مبارزه با بیعدالتی و سیاهی حاکم بر جامعه، نابرابری طبقاتی و اتحاد کارگران و کشاورزان حول آرمانهای حزب دعوت میکرد تا اهداف مبارزاتی و تشکیلاتی را هرچه بیشتر در لایههای زیرین جامعه تزریق نماید.
درونمایههای این آثار همه بر اصل تقدیس و تکریم توده مردم عادی استوار بوده و از رنج کارگران و دهقانان حکایت میکرد. در جنبههای فرمی نیز چهرههای ستمدیدهی جامعه در بهترین نقاط ترکیببندی جای داده شدهاند تا حس تجلیل را به مخاطبان رنجدیده خود القا نمایند. مشتهای گره کرده، حلقهی فیگورهای خسته و مستضعف به دور رهبران حزب کمونیست کارکرد شعاری و سمبولیک این آثار را بهخوبی عیان مینماید.
«ریورا» که خود در مکتب هنرمدرن اروپا طبع آزموده بود با دستاندازی به نگارگری آیینی اقوام آزتک و المانهای فرهنگ سرخپوستان آن ناحیه، سویهای مردمیبومی به آثار رئالیستی خود داد تا اهداف سوسیالیستی حزب را هرچه بیشتر در لایههای رنجدیده جامعه تبلیغ نماید.
در سالهای بعد در پی پاکسازیهای گسترده عقیدتیسیاسی حزب حاکم، قدرت و تسلط هنرمندان پیرو سبک رئالیسم سوسیالیستی بر سایر جریانها و تفکرات هنری شوروی افزایش یافت. قدرتی که بهویژه با تصمیمات افراطیگرایانه رهبران حزب در 1932 مبنی بر انحلال همهی گروههای مستقل هنری شوروی و رسمیت بخشیدن به رئالیسم سوسیالیتی تنها سبک هنری مورد تأیید حزب کمونیست هرچه بیشتر تثبیت شد.
بدین ترتیب میراث قدرت، در حوزههای هنری، جریان عدالتخواهی آغازین را به سمت همان چیزی هدایت کرد که در عرصه سیاسی آن را «دیکتاتوری پرولتاریا» نامیدند.
ازآنجاکه قدرت استبدادی همواره زایندگان خود را میبلعد، دوران طلایی اتحاد هنری سه هنرمند مکزیکی نیز با بروز اختلافات درون حزبی پایان یافت. همانطورکه رفتارهای افراطیگرایانه زمامداران حزب کمونیست شوروی که در آغاز باعث اضمحلال و فروپاشی جامعه هنری آن زمان و استیلای رئالیسم سوسیالیستی در روسیه شد، پس از مرگ استالین افول کرد و به هنر فرمایشی حزب بدل شد. چیزی که در چین با مرگ مائو رقم خورد.
ویراستار: «مریم هندوزاده»
هنری از عدالت خواهی تا استبداد
توتم , رویامولاخواه