کسی دنبال تو خواهد آمد
پشت سرت را نگاه کن
قدمهایش در قدمهایت گم می شوند
مقصد همین حوالی ست
رگهای زمین بیرون میزند
در تب وتاب قدمهایت
اینجا مرکز دایره ایست
که پرگارش درختان سوخته است
دایره را رها کن
زمین پاره خطی است
ابتدا وانتهایش سرخی نی زاری ست
که قلم نمی شود
تصور کن
اضلاع درهم ریخته ی خاک را
شکسته می شوند
در بیرنگی قلمت
رسم کن
رسم کن
میرسی به خطوطی
که پاره خط نمی شوند
ایستاده اند
علائم را نمی شناسند
مرزهای تهی از حروف
دالانهایی پر از حروف شکسته
گاه جمع می شوند
گاه در هم می ریزند
تصور کن قلبی را که زیر پایت شکسته
بیخیال می شوی
انقلابی ست درون سینه وخاک
گلبولهایش را علامت بزن
سرخ
سیاه
در ذهن شورشی ست از اضداد
راهش طولانی ست
با قدمهایی کوتاه
خیالی ست از انقلابهای تابستانی
در انتظار نسیمی شاید بوزد
به هوای بودنت
دوباره مرور می شوی
به امید بهاری در همین حوالی
به زودی ورق خواهد خورد
با اشکالی
ازجنس اعتدال شب و روز
بر روی نصف والنهاری که
در بر نگرفت زمین را
زلیخا احمدی
زلیخا احمدی
توتم , رویامولاخواه