تأملی بر ایدهی نقد
نوشته: «ایمان نمدیانپور»
نقد زادهی جهانِ جدید و مناسبات جهانِ بعد از روشنگری است. بعد از جریان روشنگری، هیچ رویدادی نتوانست و توان آن را نداشت که از سازوکار نقد مصون بماند. کنش نقد بهصورت کلی خود را در دو ساحت آشکار میکند: نقد عملی و نقد نظری.
نقد عملی همان نقدی است که سوژه بهوساطت سازوکارهای بدن و در پارهای موارد با حذف بدن در موقعیت اعتراض، رویداد یا وضعیتی را به چالش میکشد. نقد عملی این استعداد را دارد که هم عملی فردی و هم عملی جمعی باشد. بهطور مشخص، گسترهی این نوع نقد میتواند از خانه تا خیابان باشد. تمام فضاها و مکانهای عمومی میتوانند بستری باشند که سوژه کنشِ نقادانهی خود را محقق میکند. انقلابها و جنبشها نمادهای عینی و قابلمشاهدهی نقد به معنای عملی آن محسوب میشوند.
در نقد نظری، سوژه با ذهن و دستگاه فاهمه عقلانی و در پارهای از موارد عقلِ حسابوکتابی و سودمحور و بهوساطت عناصر خیالِ ذهنی، مقدمات نقد و سنجش را فراهم میکند. هر متن یا گفتاری میتواند برای ناقد، نقطهی آغاز جریان نقد و کنش انتقادی باشد. پرسش اساسی این است که نقد قرار است چه سازوکاری را در ناقد و نقدشونده ایجاد کند.
ما بهواسطهی نقد قرار است چه صورتهایی از بودن در هستی را نشان دهیم و با عمل نقد چه صورتهای دیگری از متن امکان پدیدار شدن دارند.
اینگونه میتوان تحلیل کرد که در فرایند نقد، گویا سوژه از منظرگاه تاریخی و زیستی متفاوتی در برابر متن و پیشفرضهای زیستی و تاریخی آن قرار میگیرد. در نقد میخواهیم در برابر یک گفتمان غالب پذیرفتهشده قرار بگیریم. امر تعیّنیافته یا امر غالبشده، امری است که در گفتمان غالب تبدیل به سنتی اجباری و جبرگونه شده است. برای مثال، همگی باید خوانشی مشخص و معین از متن یا کنشی اجتماعی داشته باشند.
ما با نقد و مشاهدهی آن پدیده از افقی دیگر، تلاش میکنیم از موقعیت متصلب و همهپذیر به موقعیتی دیگرگون و متفاوت از حیث نظری و عملی حرکت کنیم. اگر بخواهیم یک نقطه اتکا برای آغازگاه نقد بنا نهیم، باید گفت بنیاد این اراده و نگاه معطوف به آن در شک و شکاندیشی نهفته است. شک کردن بدین معناست که سوژه به یک حقیقت مطلق در جهان ایده باور ندارد (پلورالیزم معرفتی) یا دستکم تلاش دارد از منظری دیگر با توجه به پیشانگاشتههای زیستی به حقیقت نگاه کند. منتقد سعی میکند با شک کردن به ایدهای که از حیث تاریخی به گفتمان غالب تبدیل شده است، از نوعی روایت متفاوت از حقیقت در جهان سخن بگوید. بنابراین، ما در عمل نقد یک متن، به دنبال فهم روح جدیدی در متن یا افق دیگری از زمینه هستیم.
سلطهی چونان فضای مرئی و نامرئیای، تمام هستی شخصی و اجتماعی سوژهها را دربر گرفته است، میتوان گفت ناقد با عمل نقد مفهوم سلطه را در زوایای متکثر و متعدد در معرض نمایش قرار میدهد و امکان تکساحتی شدن قدرت سلطه را محدود میکند. هر متن یا عملی حتی اگر عناصر یا ایدهی رهاییبخشی در درون خود داشته باشد، بدون کنش نقد تبدیل به ساختار متصلب و استبدادی خواهد شد.
سلطه از رابطهی اقتدارگونهی یک استاد یا معلم میتواند آغاز شود و در سطوح گستردهتر زندگی اجتماعی توان خود-ابرازگری دارد. مثلاً چینش صندلیهای یک کلاس میتواند نطفههای سلطه را در استاد بیدار کند. از این حیث، سلطه در همهجا حضور دائمی دارد، از مناسبات درون روابط زناشویی در خانه تا سلطه نظام سرمایهداری آمریکایی در زیستجهان اجتماعی.
ما در عمل نقد به یک ایده مرکزی میتازیم، علیه آن میشوریم و آن را مورد خطاب قرار میدهیم؛ آن امر همان ایدهی حقیقت است. مراد واژگون کردن بنیاد حقیقت و نفی آن نیست، بلکه ما در نقد امکان سخن گفتن و آشکار شدن حقایقِ دیگر را یادآوری میکنیم. یعنی نشان میدهیم که حتی حقیقت نیک هم نمیتواند و نباید مطلق باشد. به معنایی دیگر، ما در نقد کردن از حیث عملی و نظری امکان مطلق شدن را از فرد یا نهاد میگیریم و به امکانهای دیگر امکان ظهور میدهیم.
از نگاه فوکو نیز در عمل نقد، سوژه تلاش میکند خود را از حکومتمندیِ قدرت رهایی بخشد و امکان رهایی را برای خود و دیگری فراهم سازد. سیاستهای حقیقتساز بهواسطهی نهادهای قدرت، فرد یا سوژه را در انقیاد خود قرار میدهد. به معنای دقیقتر کلمه، در سیاست حقیقت، تشخیص صدق و کذب گزارهها از خواست و اراده حکومت و قدرت متأثر میشود. این نظام و ساختارهای قدرت در معنای کلان و خرد است که نظامهای حقیقت را میسازد. باید گفت حقیقت برساخت یا ساختهشدهی ارادهی قدرت است. ما در نقد از این حیث در برابر حکومتمندی قرار میگیریم و با کنشِ نقادانه بهدنبال محدود کردن مرزهای مرئی و نامرئی قدرت هستیم.
به زبان فوکو، نقد در این پرسش تأمل میکند که حکومت در معنای کلی آن، چگونه زندگی، قوانین و نهادها را سامان میدهد یا آنها را در خدمت خود میگیرد. سه عنصر در نقد خودنمایی میکند: حقیقت، قدرت و سوژه. سوژه با عمل نقد، خودش را از حقیقتی که بهواسطهی قدرت ساخته شده است رها میکند. قدرت بهصورت مداوم در حال ساختن حقیقت است و حقیقت هم در حال بسط گسترهی امر مطلق در اذهان عمومی است. در این لحظه آن چیزی که میتواند حقیقت و قدرت را محدود کند و امکان نامحدود آن را کرانمند سازد، عمل نقد است. نقد از این حیث عملی پایانناپذیر است و ما هیچگاه به پایان نقد نزدیک نخواهیم شد، زیرا همیشه ایدهای از حقیقت در حال «خود-مطلقسازی» است.
ما در عمل نقد یک امر مکتوب یا غیرمکتوب را در اکنونیت آن مورد واکاوی و بازخوانی قرار میدهیم. اکنونیت همان ترکیب بهظاهر متناقض گذشته و آینده است. یعنی در عمل نقد موضوعی که ویژگی مسئلهمندی در اکنون بهوساطت گذشته و آینده دارد، مورد تأمل و رازگشایی قرار میگیرد. آگاهی از اکنونیت یکی از شاخصههای بنیادین نقد بهشمار میآید، زیرا قرار است بهواسطهی آگاهی و خودکاوی خودمان یا همان «من»، قسمتی از خود را مورد خطاب قرار دهیم. «من» حقیقت خود را بهواسطهی وضعیتی تاریخی در برابر حقیقت پیشِ رو یا همان حقیقت مورد خطاب قرارگیرنده، قرار میدهد. جدال و گفتوگوی دو حقیقتِ متضاد، امکانهای گشایش ساحتهای جدید را در امر فردی و اجتماعی فراهم خواهد کرد.
چنانچه بیان شد، نقد و شک در یک دیالکتیک تاریخی در حال بسط ایده در روند تاریخاند و با گشایش شک، ما با امتداد نقد مواجه میشویم. میتوان در این لحظه مفهوم امید را کشف کرد. امید یعنی میلِ درنوردیدن از یک ساحت به ساحت دیگر، برای بسط مفهوم زندگیِ کسلکننده. هر امیدی امکان گشایش تازهای را در افق متن زندگی احیا میکند. بنابراین، ما با نقد به افق جدیدی میپیوندیم و هر افق جدید تولد و زایش امید حداقلی و حداکثری برای سوژه محسوب میشود. میتوان گفت با هر نقد امیدی در ساختارهای وجودی برساخته میشود. بگذارید دقیقتر بگویم، هر نقدی برسازندهی امیدی در تاریخ هستی است، زیرا هر نقد به دنبال نقد حقیقت مطلق و امکان ظهور حقایق و فهمهای متخالف در جهان زندگی است.
در عمل نقد، ما با واکاوی قیمومتهای ساختاری به خود اتکا میکنیم و در صحنهی تاریخ و جامعه بهمثابهی یک موجودِ خود-آیین امکانات حضور و ظهور «من»های خود را مهیا میکنیم. به یک معنا باید گفت، نقد همان امتداد حضور منبودگی در «دیگری» است. ناقد با نقد یک متن، در عرصهی عمومی و اذهان عمومی مشارکت میکند، زیرا متن همان روایت سوژهها از زندگی روزمرهی خودشان است.
از منظری دیگر هم میتوان به عمل نقد توجه کرد. وقتی ما متن یا یک حوزهی اجتماعی را نقد میکنیم، بهنوعی با امر قدرت در سطح خرد و کلان مواجه خواهیم شد. در این مواجهه، ما با نقد قدرت مجال اقتدار را از او میستانیم و قدرت را به قدرتهای خرد تقلیل میدهیم.
از سویی، نقدِ قدرت میدان و گسترهی امر مطلق را معلق میکند و اجازه نمیدهد که قدرت تبدیل به سلطه و امر هژمونیک شود. این امر دقیقاً بهوساطت مفهوم تفسیر امکانمند خواهد شد. ما با نقد خوانشهای سلطه و خوانشهای رسمی تلاش میکنیم خوانش قدرت را که همان خوانش رسمی از قدرت نامیده میشود مورد بازخوانی قرار دهیم.
یکی از امکانهای دموکراسی نقد است؛ میتوان گفت دموکراسی همان نقد دائمی میدانهای اجتماعی و فرهنگی جامعه است. زیرا با نقد ساختارهای فرهنگی و میدانهای زندگی، هر لحظه امری نو و طرحی تازه میآفرینیم. آنچنان که میدانیم، قدرت در هر لحظه تلاش دارد افراد را به ابژههای مطیع و تابع در برابر خود تبدیل کند. فرایند همان فرایند ابژهسازی نامیده میشود. سوژه با شوریدن ذهنی و عملی در برابر قدرت (کلان و خرد)، مجال اقتدار قدرت را از او خواهد گرفت.
نظام سرمایهداری بهواسطهی انحصار قدرت، روند کالایی شدن دانش، سلطهی رسانههای ثروتمند و غیره نمونهای از سیاستهای ابژهسازی قدرت در ساختار حکومتمندی هستند. تمام این مصدایق، قدرتهاییاند که سوژه و جامعه را درگیر خود کرده است. ویژگی تمام این مصدایق قدرت، اکنونیت آنهاست، یعنی ما امروزه آنها را نمادهای سلطه میشناسیم.
اساساً ما در نقد یک پدیده، باید به مسئلهمند بودن و اکنونیت مفهوم بنگریم. اکنونیت همان مسئلهای است که از حیث تاریخی، میدانهای مختلف زندگی را درگیر خود کرده است. مثلاً برای جواد طباطبایی مسئلهی تصلب اندیشه، همایون کاتوزیان مسئلهی دولت و ملت، عبدالکریم سروش قبض و بسطهای دین، سیدحسین نصر ایدهی معنویت و غیره.
کانت در مقاله «روشنگری چیست» نیز به مسئلهی اکنونیت توجه کرده است، او در دوران روشنگری میزیسته و مسئلهی او دولت مقتدر و اقتدار کلیسا بود. کانت در این مقاله بیان میکند که دلیر باش در بهکارگیری عقل خویش بدون هدایت دیگری. تفسیر این سخن این است که در ابراز ایدهی خودت شجاع باش و هراس نداشته باش. از عقل خودت برای تصمیمگیری استفاده کن و زیر سلطهی هیچ تفکری نباش. البته مراد کانت این نیست که با دیگران مشورت و گفتوگو نکنیم، بلکه منظورش این است که فاصله خودت و وجه تمایز خودت را در تفکر مشخص کن.
میتوان گفت در عمل نقد، سوژه به خود-آیینی و توجه به سازوکارهای درونی و تعقلی خود نزدیک میشود و از ادغام و یکی شدن در دیگری و سیستم فاصله میگیرد. در فرایند خود-آیینی، ما شاهد نوعی مشارکت در امور اجتماعی هستیم و امکان جذب در سیستم بهواسطهی عنصر نقد ناممکن خواهد شد.
در خود-آیینی ما شاهد کنش سوژه علیه خود و دیگری هستیم، یعنی ما «منِ» خود را بازخوانی میکنیم و با واکاوی و بازخوانی «من» و خود-کنشگری و قیام علیه خود، به امر بیرونی روی میآوریم و ابژههای بیرونی را مورد تأمل قرار میدهیم. امر بیرونی نیز بهواسطهی تمایز و تفاوت موقعیت «من» مورد سنجش، داوری و نقد قرار میگیرد. این عمل ما را با افقهای جدیدی از متن آشنا میکند، افقهایی که به علت منطق زاویه دید انسان و تاریخ محدود زندگی هر یک از افراد در زیستجهان اجتماعی، امکان دیدن گسترهها و افقهای مطلق نامحدود برای سوژه ناممکن است.
بهایندلیل میتوان گفت که به دلیل نامطلق بودن افقهای دید انسانها، انسانها قادر به دیدن تمام جهات در زندگی نخواهند بود. نقد یعنی اینکه من از منظری به جهان نگاه میکنم که تو قادر نیستی از این منظر به جهان و هستی بنگری. از این حیث هر نقدی ما را با جهانی جدید آشنا میکند، جهانی که امکان دیدن آن بهواسطهی محدودیتهای «من» ممکن نبوده است. در تاریخ تفکر ما ایرانیان تا قبل از مشروطه کمتر مفهوم نقد در میان اندیشمندان و مردم در زندگی روزمره مرسوم بود. اساساً جامعه قبل از مشروطه به دو قسمت شبان و رمه یا ارباب و رعیت تقسیم میشد. در این ساختار امکان نقد بهخاطر نوع مناسبات ساختاری سیاسی و فرهنگی ناممکن بود. نوعی نارسایی در سنت تاریخی ما بهواسطهی ساختار اقتصادی و فرهنگی به وجود آمده بود و این نارسایی ایده نقد را از درون اخته کرده بود.
رعیت بهطور کلی تابع تقدیر بود، تقدیری که به فهم خودش، خداوند برای او به وجود آورده و او را به پذیرش منطق صبر و واگذاری امور به خداوند تبدیل کرده بود. در این زیستجهان، سبک زندگی عرفانی نیز پذیرش تقدیر در جامعه ایرانی را تشدید میکرد. به گمان من، تقدیر سخن از رهایی را در آموزههای خود طرحاندازی میکند و این رهایی، یک نوع رهایی فرد از مسائل حاشیه و جامعه است، همان خود-درونبینی است.
فرد عارف اساساً کاری به جهان اجتماعی و مناسبات زندگی ندارد و تلاش میکند با سنت ریاضت، خودش را از فضای آلودهی جهان رها کند. رهایی در سنت عرفانی یعنی رهانیدن خود از قید پیرامون و درونفکنی خود در ساحت بیزمان و بیمکان. ولی نقد به معنای مدرن آن تلاش دارد مناسبات درون و بیرون آدمیان و حقایق اجتماعی را مورد شک و تردید قرار دهد.
تفکر بعد از مشروطه و با ترجمه، مهاجرت و ورود تکنولوژی به ایران امکان رشد یافت. بعد از آن ایرانیان تلاش کردند بیاموزند که نقد جهانِ بیرون بهمثابهی یک متن، برای رهایی و گریز از استبداد یک عمل ضروری است.
تأملی بر ایدهی نقد
توتم , رویامولاخواه