"زنی پرنیان رنگ "
زنی است
پوشیده در پرنیان رنگ،
بهار.
و شال سبز شکوفه بارش را
بر شانه های مرمرین درخت
رها کرده،
در کوچه های ساکت شهر
پرستوها را به چاووشی فرستاده
و هرم هیجان از گونه هاش جاری است
و
در جاری نفس هایش
گنجشکان ترد کلمات می خوانند.
"زن"ها همیشه آواز می خوانند،
غمگنانه،
و سرانگشت هایشان
در تار تار گیسوانشان
به جست و جوی تردینگی جوانی
سر گردانند.
٭٭٭٭
زنی است
مغموم
بهار،
در شلال شال ابرهای رها
در بیکرانه ی باران
نت در نُت ِقطره را
در گوش زمین
به یادگار می نهد.
زنی است،
بهار،
سرشار از زایش
از روییدن های هماره،
در زهدان زمین
ذهنی آکنده را بار گذاشته،
با کودکان تازه ی تکلم
در فوران ذوق
و دشت هایی که
شکفتن را هجی می کنند.
زنی است
بهار،
که با پنجره های پریده رنگ
در بامدادی شگفت
نجواهای عاشقانه را تکرار می کند
و پنجره ها
در هماغوشی آفتاب
به تولدی شگرف
می رسند
-کودکانی از جنس نور -.
غلامحسین فارسی
زنی پرنیان رنگ
توتم , رویامولاخواه