اینکه لابهلای برگها میوزد و
برگها را کبوتری میکند رها در قلب دوردست افق
هنوز آیا باد است که وزیدن را فراموش نکرده؟
چنین تپنده نبوده هرگز آیا
قلبی که چاک خورده در پهنهی خاوران؟
کبوتران از تلاشیاش به بیرون میخزند و بال در بال رگهای بنفش کوهستان
به مخاطرهی کوچ میروند
مهاجر کجا میتواند برود جز جلای وطن در شیارکوچههای غریب
سیگاری بگیراند و بعد خاموش شود در هوا
مهاجر رفته بمیرد
پرنده شود
به وطن باز گردد
بغرقاند خودش را
ماهی شود در آبهای آزاد
بازگردد به وطن قبل از تلاشیاش.
قبل از خونریزی معدهی خیابان در انقلاب ساچمه و باتوم
قبل از ریختن کاسههای چشم در تشتک توالت بیمارستان
مهاجر در لباس کار مرغداری با چکمهی آغشته به سرگین بویناک مرغ
رفته گل بچیند از مزارش
گلی بر تخم ترکیدهی چشم بگذارد و به مام وطن برگردد.
قسم به همهی آن ابرها که نباریدند
بر این هول بزرگ
قسم بر آنها که برنگشتند
که رفتن میدانستند و برگشتن نمیدانستند
که شیون راست کار ماست
اصلاً شیون در اختراع خاور ماست
شیون نام تکتک کبوتران ماست
که در خون افق رفتهاند
و باز نگشتهاند
مهاجر رفته که باز گردد
به لالههایش
به خرمن زرد پاییزش
به برف سفید زمستانش
قسم به خیابانی که تو را از هم درید
که ما کوچ بلد نبودیم
ما سبزه بودیم میدمیدیم در بهار وطن
شکوفه بودیم
میرسیدیم سر درخت
رودی بودیم لغزان در انحنای زیبای زمینمان
اما مهاجر آهویی بود که میرمید
و چابکی زیر پایش کلمهی کوچکی بود
قسم به هر شبی که شکل نوین شیون است
هر شبی که میگشاییم هزارتوی ملال است تنیده در ملات غم
گوش کن هجوم رعبآور بال در بال کبوتران جوان از پشت دیوارهای شهر
میشنوی:
«سلام بر جان خونی باران
بعد از بارش تفنگ و چمکه
سلام بر خیزرانهایی که قلب ما را تکهتکه کرد
بر بالهای سفید آزادی
در زمین سرخ آسمان
سلام بر ابرهای متراکم ظهر سقوط
بر انبوه غم در فروپاشی
بر آشیان زخم
سلام بر نکبت بر تلاشی
سلام بر ساحل کارون آنگاه که جنازهیمان را پس داد
سلام بر گلوله.های سرب بر سینهمان
بر طنابهای دار بغض
بر گلوی روشن سپیدهیمان.»
میشنوی لیلا!؟
تو مادران غمی
صدا بزن
ایستادهایم رو به باد هرز و کارون
در رگهای بنفش درهها
در قبرستانهای فشرده بر سینهی مچالهیمان
فریاد بزن
یکصدا:
«سلام سلام
سلام بر جگرهای سوخته
بر جانهای آوار
بر تبسم گیاه از رویش خونهای جوان
سلام بر قلبهای پاره
بر خیابانهای سرد
بر چشمهای ترکیده
بر لالههای واژگونه
بر آتش
بر خانههای زخم
بر سنگ قبر
سلام بر قلب پارهی وطن در بیرق باد
بر جانهای سقوطکرده بر تن آسفالت
بر مهتاب خونآلود بر کف خیابان.»
وقت آن است که لختی گریه کنیم لیلا!
تمام کارونی که در قلب ماست
باید از چشمهایمان بریزد
جاری شود بر شریان متورم خاک
سنگلاخها را بترکاند
تمام این خونهای دلمهبسته در خناقمان
تمام این رختهای نکبت سیاه
تمام این ماههای سقراط موت در ستون فقراتمان
لیلا بیا تا لختی گریه کنیم بر این بند رختها
بر لباسهایی که صاحبانشان ترکشان کردهاند.
تو مادران غمی
شبها نمیخوابی
شبها به دیوار میروی دست میکشی بر صورت قشنگ نوشتهها
میروی
هر شب به کوهستان به رودخانهها به گورستان
و برای هر کبوتری که در سینهی خاک نهادهاند
گلی میکاری
تو باغبان شبهای کبوترانی لیلا
بیا تا لختی گریه کنیم.
طیبه_شنبهزاده
میشنوی لیلا
توتم , رویامولاخواه