«نقدی از مینو نصرت بر شعری از مهری رحمانی»
حيرتي از دورها
غربت تو را خالي ميكند
فرو ميروي
در درياي تني
كه تو را ميمكد
در بوي عيسايي
كه تنهايياش را ارضا ميكند
فرو ميروي
در عطر فاحش زنهايي
كه از زخمها لوند ميشوند
و نشانه دِير را
به چشمهاي عاشقت ميدهند
آنجا كه خدايي
منتظر باكرهاي است
كه دست به صليب ميكشد
اينجا است كه باران
تنها ميبارد
این شعر در ثانیهی حیرتِ حیرتی از دورها سروده میشود. تلاقی ذهن شاعر با رویدادی حیرتانگیز سطرهای بعدی را میتوان احضار واژگانی در آنِ حیرت از ناخودآگاه و خودآگاه شاعر دانست؛ بهعبارتیدیگر جنین شعر در آن تلاقی بسته میشود.
واژهی حیرت در سطر نخست بهمثابهی سنگی به اقیانوس درون اصابت کرده و دوایری همسان تولید میکند و کالبد راوی حیرتزده را در برمیگیرد، بهگونهای که زبان مشابه و حیرتزدهی درونی را به وجد و گفت در میآورد.
اگر آن رویداد حیرتانگیز را در برهوت غربتی شاعرانه «عشق» بخوانیم و کالبد شاعر را ظرفی برای پذیرش آن، آمیختگی رویداده و شاعر لبالب از حیرت هرآنچه بر زبان میآورد تولیدات آن بارقهی حیرتانگیز است.
فرو ميروي
در درياي تني
كه تو را ميمكد
در بوي عيسايي
كه تنهايياش را ارضا ميكند
متن تنی که غربتش خالی شده، بهمثابهی یک ظرف از حیرت پُرشده و آمادهی عشقنوردی خیالی با دیگری است. فعل میمکد به ساحت مؤنث تعلق داشته که درعین گرسنگی، دیگری را به درون میکشد؛ این درحالیست که دیگری (بوی عیسا) بیهیچ آمیختگی با تن ابژهی زنانه درحال ارضای تنهایی خود است. دال عیسا ما را به ماجرای صلیبِ قربانیشدن مسیح بهجای همگان و همچنان بهلحاظ روانی با ذهنیت بیمارگونی پیوند میزند که حول مازوخیسمِ خودارضایی روانی پرسه میزند.
فرو ميروي
در عطر فاحش زنهايي
كه از زخمها لوند ميشوند
واژهی فاحش به زشت، قبیح و به بسیار زیاد دلالت دارد و خواهینخواهی وقتی در مجاورت مسیح و صلیب میآید، موجب بازنواخت نام مریم میشود؛ مریم فاحشه یا مجدلیه که بهقراری گفتهشده نزدیکترین حواری مسیح بوده است، انجیلی نیز بهنام خود دارد و بعد از مصلوبشدن نخستین کسی است که مسیح بر او ظاهر میشود؛ درنتیجه، مکیدن بوی مسیح، شامل هر آن بویی را که کالبد مسیح نیز بهنوبهی خود مکیده و جذب کرده نیز میشود. راوی شاعر در عبارت «در عطر فاحش زنهایی/ که از زخمها لوند میشوند» نظری نیز به دال فاحشه در سفور پیدایش دین دارد و زخمهای معاصر زنانی که بهجهت لوندی خود از زبان مذکر میخورند. اینها نیز فاحشه قلمداد میشوند. چرا؟ چون لوندند، زیبایند، پر شورند و درنهایت حاضر نیستند غرایز حقیقی خود را برای خوشباشی جامعهی مذکر سرکوب کنند. اینان زنانیاند که برای خود بهاندازهی مردان حق حیات قائلاند.
و نشانه دِير را
به چشمهاي عاشقت ميدهند
آنجا كه خدايي
منتظر باكرهاي است
كه دست به صليب ميكشد
دال دِیر مترادف «بیعت، خانقاه، صومعه، عبادتگاه، کنشت، معبد» است، خانهای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بهدور است و در بیابانها و قلههای کوهها برپا گردد». یا همانگونه که شاعر آن را توصیف میکند: «آنجا که خدایی/ منتظر باکرهای است/ که دست به صلیب میکشد». در دیرها یا معابد عهد عتیق بهویژه در بابل و حواشی آن که در ید قدرت ایزدبانوان بود، مراسمی تحت عنوان روسپیگری مقدس باب بود؛ هر شب دختر باکرهای پیش از هماغوشی با همسر خود به بلندترین نقطهی برج رفته، با کاهن اعظم به نیابت از خدایان آسمانی همبستر میشد. از طرفی فریزر در شاخهی زرین اذعان میکند که مسیح مصلوب نیز همچون آتیس یونانی و اوزریس مصری و...از زمرهی ایزدان نباتی و شهیدشوندهای بودند که الهههای منتسب به باروری پیش از اعتدالین ربیعی با آنها معاشقه کرده و سپس جهت برکت و باروری زمینهای کشاورزی او را قربانی میکردند تا در بهار بار دیگر رستاخیز کند. به نظر میرسد شاعر در عبارت دست به صلیب کشیدن (قربانیشدن) به چنین مفاهیمی نیز نظر داشته است.
اینجا است که
باران تنها میبارد
عبارت بالا هم بهمثابهی پایان کار و هم پایان معاشقهای انتزاعیتصویری از «باران» (که هم نامی زنانه است، هم نمودی از عملکرد الههی آبها) را نشان میدهد که «تنها میبارد». بدن زنانه در غیاب دیگری در جایگاه ابری منفرد و بدون آمیختن حقیقی با دیگری به بار (اوج لذتی یکسویه) مینشیند. شاعر در این دو سطر پرده از تنهایی آدمیان برداشته، بهویژه از جدایی بنیادین دنیای زنانه از دنیای مردانه میگوید. در غیاب عشق که نوعی همآمیختگی با گوشت و پوست و خون دیگریست، بازار معاشقههای یکسویهیِ غریزیشهوانی همچنان داغ است و بنا به معیار گذشتگان آنچه ترویج میشود، تأکید بر ابژگی زنان است؛ اما در این شعر برعکس آن دیده میشود؛ ازاینروست که تحفهی حیرتِ سطر آغازین، بارانی است که تنها میبارد و نه تنهایی که به هیئت باران ...
«ویراستار: کبری صادقی»
نقدی از مینو نصرت بر شعری از مهری رحمانی
توتم , رویامولاخواه