چهرهی زن بهعنوان معشوق در شعر کلاسیک و معاصر فارسی
نسرین تقیزادهدزفولی
ادبیات بستر آمیزش فرهنگ و تاریخ یک جامعه است و نمودی از هویت جمعی و سازوکار اجتماعی یک ملت است. برای بررسی معشوق در شعر بر ما واجب است که به چند نکته توجه داشته باشیم.
نخست: شاعران همواره بلندگوی احساسات یک جامعه در نقاط تاریخیاند و چه پیش روی جامعه باشند و چه دنبالهرو در دادوستدی مدام با جامعه، همواره احساسات مقبول جامعه را نمایش میدهند پس زمانی که از زن بهعنوان معشوق در شعر سخن میگوییم درواقع از نگاه یک جامعه که شاعرِ نوعی سخنپرداز آن است، هویت زنانهی مورد پسند جامعه تشریح میشود.
دوم: عشق یک پدیدهی فرهنگی است که در جوامع مختلف برحسب مسائل گوناگون انسانی و اجتماعی، رویکرد متفاوتی نسبت به آن پذیرفته میشود و تعریف متفاوتی از آن ارائه میشود.
سوم: احساسات انسانی آمیزهای از جوششهای درونی و آمیزههای اجتماعیاند. عشق بهعنوان بزرگترین تعامل فرد با خودش و انسان، رخدادی است که باوجود ابعاد بزرگ تاریخی، فرهنگی و اجتماعی آن، بیشتر از هر فعل و خواستی تداعیکنندهی نگرش فرد به انسانیت است.
پس با این پیشفرض که فرد عاشق مظهر تمام آموزههای اجتماعی و فرهنگی و ناخودآگاه جمعی در پیشگاه انسان است باید باور داشت که چگونه عاشقشدن و چگونه از معشوق سخنگفتن درواقع ستایش خود و ستایش انسانیت است.
در ادبیات کلاسیک آنچه از معشوق دیده میشود یک شبح است که به انواع صفات پسندیده مدح میشود تا جایی که در برخی سرودهها به نظر میرسد معشوق چنان فاقد تن زمینی است که مخاطب میتواند خدا، طبیعت، یا هر موجودی را بهعنوان معشوق تصور کند. به نظر میرسد که اینگونه شعرها تحتتأثیر آموزههای دینی و بیشتر مربوط به دورهای است که انسان جسم خود را فانی و فاقد ارزش معنوی و مانع بلوغ معنوی خود میداند؛ ازاینرو بههنگام پرداختن سخن عاشقانه آن را فاقد ارزش مدح میبیند و هرجا سخن از روی و تن معشوق به میان میآید غالبا استعارهای است برای نشاندادن شکوه و فرخندگی معشوق و آنقدر همهگیر و استعارهپذیر است که فردیتپذیر نیست و بین معشوق شاعران گوناگون چندان نمیتوان تماییزی قائل شد.
این دوره که بیشتر در آثار شاعران قرن پنجم تا هشتم مشاهده میشود در اکثر غزلیات هرجا از محبوب سخن گفته میشود و تن زنانهای برای آن تصویر شده است اغلب بر شاخصههای تکراری استوار است. از چشم نرگسگون تا تن سیمینگون و زلف در باد و معشوق با عناوین استعارین بت و صنم نامیده میشود.
معشوق در این دوره معمولاً چنان فریبنده است که با یک نظر هر ببیندهای را از خود بیخود میکند و اصل در عشق بر هجران است و حتی اگر وصالی حاصل شود چنان کوتاه و نافرجام است که عاشق با آن وصال کوتاه بهجای بهکامرسیدن بیشتر بیقرار میشود. این همان دورهای است که هنوز ادبیات تحتتأثیر عرفان و تصوف است و ریاضت، ناکامی و رنج ارزش محسوب میشود و روح انسان را برای رسیدن به عشق الهی صیقل میدهد.
نمونه از سعدی:
چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد
کمالِ دوستی باشد مُراد از دوستنگرفتن
مُرادِ خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبّت کارِ فرهاد است و کوه بیستون سُفتن
در میان استثنائاتی هم وجود دارد که از میان آنها میتوان به شیرین در منظومهی خسر و شیرین نظامی یاد کرد. که در آن نظامی با الهامگرفتن از همسر خود آفاق و شخصیتپردازی درست به معشوقِ سرودههای خود، هویت و فردیت میدهد. هرچند به نظر میرسد باز هم توصیفهای زنانهی شیرین تازه و بدیع نیستند؛ اما ظرافت در توصیف و شخصیتپردازی قوی و جایگاه شیرین در قصه باعث میشود که نظامی چهرهی متفاوتی از زن بهعنوان معشوق در ادبیات کلاسیک نمایش دهد.
بخشی از توصیف شیرین:
موکل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
رخش تقویم انجم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و بر ماه
دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز
بر آن پستان گل بستان درم ریز
ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد
که لعل ار واگشاید دُر بریزد
نهاده گردن آهو گردنش را
به آب چشمه شسته دامنش را.....
برای مطالعهی بیشتر در مورد نقش شیرین بهعنوان معشوق در ادبیات کلاسیک از شما دعوت می کنم مقالهی نعمتالله پناهی تحت عنوان «شخصیت شیرین در منظومهی خسرو و شیرین نظامی» منتشرشده در نامهی پارسی، سال دهم، شمارهی چهارم، زمستان 1384، صص55-33 را که در اینترنت به راحتی در دسترس عموم است، مطالعه بفرمایید.
محرز است در ادبیات کلاسیک جامعه طبق باور به تقدیر و بُعد روحانی انسان که ازلی است برای عاشق دلباختگی خارج از اراده توصیف میکند و برای معشوق دلربایی جادویی؛ بهجز شیرین که به نظر میرسد هم معشوق است و هم عاشق و هم طی قصه حق انتخاب دارد، بقیهی زنانی که معشوق توصیف میشوند خارج از ارادهی خود و بر اساس ماهیت جداییناپذیر زنانهی خود فتنهانگیزی میکنند و برحسب تقدیر قادر به وصال نیستند و شاید اگر برای زن در جامعه میشد حق انتخابی متصور بود، گمان می رفت که وصال صورت میپذیرفت؛ البته گاهی نیز زن نمادی از شر میشود که فتنهانگیزی میکند. دلبری میکند و به وصال تن نمیدهد تا عاشق را هرچه بیشتر شیدا و رسوا کند که میتوان گفت تن زن نماد شهود و شرارت پنداشته میشود و آلت دست شیطان. هرچند در اکثر غزلیات عاشقانه مستقیماً این موضوع مطرح نمیشود؛ اما در مضمون اشعار میتوان آن را جستوجو کرد.
نمونه غزلی از حافظ:
بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم
اینم همی ستاند و آنم نمیدهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پردهدار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال باد وزانم نمیدهد
چندان که بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمیدهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
به نظر میرسد با گذشت زمان و تغییر نگرش انسان به خودش و جامعه، شعر فارسی چنان که لازم است تغییر نکرده است. پایبندی به غزل قرن ششم و هفتم بهعنوان عاشقانهترین سرودهها و سرآمد و بهترین، بدون توجه به واقعیتهای انسان روز و جامعه، تا مدتها بانی تکرار مضامین رایج است. در دورهی مشروطه و همزمان با ظهور شعر نو شاعر فارسی شروع به بازتولید خود برمبنای واقعیت روز میکند که البته باتوجهبه تازگی همهچیز از قالب شعری تا نگاه به انسان، مرد و زن، عاشق و معشوق خلاء تطبیقپذیری با کهنالگوها و به یکباره زیرو روشدن نگرشها تا مدتها معشوق را همچنان سایهوار ادامه میدهد و شعر عاشقانه بیشتر شرح احوالات عاشق است تا توصیف معشوق.
انسان نو زمینی است و ماهیت ازلی و آسمانی خود را رها کرده است. دوران توصیف زنخدان چانه و ابروی کمان یا قد سرو قامت تمام شده است یافتن توصیفاتی که زن امروزی را بهعنوان معشوق توصیف کند کار دشواری به نظر میرسد و شعر از جامعه جا میماند که البته عوامل مختلفی دارد از خودسانسوری تا دیگرسانسوری و همچنان ارادتِ تقدسگون برای شعر قائل شدن و هر معشوق و توصیف و تشبیهی را نپذیرفتن. به نظر میرسد شعر نو با درآمیختن با وقایع جامعه با تداعی مشکلات، احساس یأس یا خشم یا تداعی مفاهیم ظلم و ظلمستیزی و توصیف و ارادت به طبیعت سعی در همراهی با جامعه میکند؛ اما در بُعد عاشقانه لنگان و سرگردان است. معشوق امروزی هرچند زیباییهای بصری دارد و میتواند صاحب چشمان رنگی یا موی بلند و بور یا مشکی باشد؛ اما آنچه سبب دلبری و شایستگی جایگاه معشوقش میکند قطعاً زیرکی یا شوخ طبعی یا هنرمندی اوست. انسان امروز بیشتر از هر زمان دیگری نیاز به نمایش فردیت خود دارد؛ اما شاعر امروز جسارت سرودن دربارهی معشوق خاص خود را با ویژگیهای مختص خود ندارد. به نظر میرسد با پناهبردن به کلیگویی و در سایه نگهداشتن معشوق، امید بیشتری برای پذیرفتهشدن بین عموم مردم را دارد. یا شاید شاعر همچنان برای معشوق خیالی خود میسراید!
از معدود شاعران معاصر که معشوق در شعر او نام دارد، تصویر دارد و توصیف میشود شاملو است. شاید از اعتمادبهنفس یا از مقبولیت اجتماعی است که او در به روی خصوصیترین احساسات خود میگشاید و با توصیفاتی بدیع، جهانی عاشقانه و شاعرانه میآفریند.
جهانی که بیشتر از اینکه توصیف بدن معشوق باشد توصیف حالات اوست.
نمونه:
1
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرومیرود
چنان چون سنگی
که به دریاچهای
2
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندارِ غارنشین از آن سود میجوید
تا بهصورتِ انسان درآید.
شاعر امروز باید بیشتر از قبل تجربههای شخصی خود را شعر کند و انسان امروزی را به مأمن عشق بخواند. در روزگاری که عصر ارتباطات نامیده میشود وظیفهی شاعر است که براساس جامعه و انسان امروز عشق را بازتولید کند. انسان امروز، انسان کامجوست. شعر عاشقانه نیاز دارد تداعی لطافت وصال و به نوید عشق بعد از وصال.
چهرهی زن بهعنوان معشوق در شعر کلاسیک و معاصر فارسی
توتم , رویامولاخواه