چگونه در جهان معاصر میشود از اعتماد سخن گفت؟
ایمان نمدیانپور:
اساساً اعتماد چیست و ما چگونه به دیگری در حوزههای مختلف شخصی و اجتماعی میتوانیم اعتماد کنیم. اعتماد بیش از آنکه یک مقولهی شخص باشد، مقولهای اجتماعی و فرهنگی است.
ترجمهی این جمله اینگونه ممکن است باشد که روح جامعه چه تجربیاتی را پشت سر گذاشته است؛ مثلاً در حوزهی حاکمیت در دوران قاجار، پادشاه به غیر خودش به هیچکس اعتماد نداشت و بین خود و دیگری یک دیوار تاریخی بیاعتمادی به وجود آورده بود. میتوان گفت در سنت غیردمکراتیک و غیرشفافِ انتخاب در جانشینی، سوژهها را وادار میکرد با نظامی از سازوکار ریاکاری خود را به منبع قدرت نزدیک کنند. در جوامع دموکراتیک به نظر میرسد جامعه به یک فضای شفافتر و آزادانه در انتخاب و رسیدن به قدرت نزدیک شده است. آدمیان با خودسانسوری کمتری میتوانند خود را آشکار کنند؛ مثلاً با خواندن متنها یا گوشکردن به سخنان کنشگران، ما خواهیم توانست به لایههای پنهان جهان دیگری نزدیک شویم. گویا در جهان جدید ما به وساطت جهان متن و شفافیت ابراز بیان، میتوانیم خود را با جهانهای دیگر پیوند بزنیم. جهان متن همان جهان درون است، جهانی که فرد مواجهات درونی خود را بهسوی دیگری معطوف میکند. از این حیث ما با خوانش متن به درون فرد و جهان او راه میگشاییم و به وساطت شناخت متنی با جهان مخاطب احساس نزدیکی میکنیم. بنیادهای اعتماد در همین لحظات در حال شکلگیری است.
میتوان گفت، فهم سنتی از اعتماد و فهم مدرن از اعتماد دچار بحران شده است. در جهان سنت بهواسطهی پوشیدگی و رازمندی مناسبات و نبود کنشورزی آزادانه، درونبودهای انسانها کمتر آشکار میشد و انسانها میتوانستند همیشه بهمثابهی یک راز باقی بمانند. گشادگی در جهان سنت ناممکن بود و فرد باید بسیاری از خواستهای خود را سرکوب میکرد. امکان و عرصهی اعتماد در جهان قدیم بسیار بسته و متصلب بود و جامعه سنت مجال گشادهبودن را از سوژهها سلب میکرد و اساساً امکان اعتماد از درون اخته بود.
بهطور دقیقتر باید بگویم جهان رسانهای یک پارادایم جدید را در مواجهی ما با انسانها را به میان آورده است و آن خوانش دیگری و دیدن شفاف ایدهها و کنشهای دیگری در جهان مجازی است. در این کنشها ما هرچند تمام مناسبات یک انسان را نمیتوانیم فهم کنیم؛ ولی قسمتهای اندیشگی و خلاقیتهای یک فرد را مدام رصد میکنیم و با کشف جهان فرد، قدمهای اعتماد را هموار میکنیم.
اعتماد، یکیشدن در روندی تاریخی است و در یک لحظه اتفاق نمیافتد. با گشایشهای تاریخمند و کشف درونهای دیگری ما جرقههای اعتماد را میبینیم، در اینجا باید از مدرنیته و امکانات این جهان تمامقد دفاع کرد. جهان مجازی، پیوندها و اعتمادها را بین کنشگران به وجود میآورد و نیستیها را به هستیها تبدیل میکند. نیستی همان جهان ناشناختهی سنت بود که در آن امکانهای شناخت بهشدت به امر دمدستی تقلیل یافته بود. در جهان مدرن، جهان مجازی امکان گشایشها را در فضای بیمکان ممکن کرده است. جنبشهای که در جهان مدرن به واسطهی جهان مجازی شکل گرفته است و اتحاد را بین سوژهها گسترده است، بهواسطهی اعتمادها در فضای مجازی ممکن شده است.
باید جهان جدید را جهان اعتماد در سنت گفتمانها و رژیمهای جدید تحلیل کرد، جهانی که ناشناخته به وساطت متنها و خلاقیتهای هنری اعتماد را بازآفرینی میکند.
رؤیا مولاخواه:
جهان معاصر فرضی برگرفته از دنیای آیینههاست و در این تصویرنمایی، انسانِ اکنون برای جلب اعتماد، خود را زیبندهی الگویی تعریفشده از منظر زیباشناسانه مینمایاند. انسان معاصر متأثر از دیگری است و در جهان مجازی واقعیت متکثر خود از آینه را به دیگری نشان میدهد که از کانون حقیقی دور و حتی باژگون است. شبیه تصویری که در آینههای کوژ و کاو میبینیم. جهان سنتی با محور مذهب و جهانی مردانه با متعارفها و صورت وضعیتهای نمادین، اخلاق و معرفت را بر پایهی صداقت و راستی تعریف میکرد و برپایهی آن اعتماد شکل میگرفت. جهان سنتی با اتکا به ارعاب، از عقوبت شکستن پیمان یا عدول از اخلاق جوانمردی، کنشهای اجتماعی فرد را بر پایه تعهد بر پیمان، راهبری میکرد؛ یعنی اعتماد در نسبت مستقیم با امر انسانی به شمار میرفت؛ اما نمیشود انکار کرد که در جهان سنتی هم پیمانشکنی و خیانت در تاریخ زیستهی جامعه اتفاق نمیافتاد، که تاریخ پر است از عهدشکنیها و پیمانهای دریدهشده. اما جامعهی اکنون با آزادی که در روابط آدمها برای رفع انقیاد و تعینها تعریف میکند، با همان اعطای آزادی در قامت ساختارشکنی، ضمانتهای اعتقادیاعتمادی را از سوژه برمیدارد. اینجا اگر سوژه بر فرض تحلیل انسان باشد، تکلیف حق بر گردهی فرد برای امنیت دیگری متضمن اخلاقی است که از وجدان انسانی فرد به دست میآید و به جامعه تعمیم داده میشود؛ یعنی هر فرد با دیگری با اتصالاتی که موهوم و فرض قلمداد میشود ارتباط برقرار میکند؛ شبیه تماشای دیگری در آینه. روابط انسانها باهم، توهمی از انعکاس آینههای تودرتو است و امکان واقعیت، دارای ضمانت هستی، نیست. در چنین فضای ذهنگرایی همواره شکلی از فریب تصویر وجود دارد و رؤیاپردازی فرد، فاقد ضمانت اجرایی اعتماد است. صحت و واقعیت امر، تنها از مجرای مدیومی متن یا گزارههایی است که هرکس در فضای مجازی منتشر میکند که خطر بدل به دیگری شدن را دربردارد. سوژه به دیگری نیاز دارد تا به او اطمینان بخشد که از واقعیت تهی نیست؛ اما جهان معاصر که بر پایهی ذهن متصور میشود خطر دیگربودگی را افزایش میدهد. اینجا مخیلهی دکارت در روابط انسانها مدام در حال پرسش خواهد بود و عینیت سوژه، بدل به فرضیاتی خواهد شد که راوی ناموثق روایت که همان بودگیهایی است که هرکس از خود به نمایش میگذارد (متن، عکس، برگزیدهها)، اعتماد مخاطب را به سخره خواهد گرفت. برای ضمانت آنچه تبیین شد، تصویر دوریان گری اسکار وایلد را وام میگیرم و واقعیت و مجازی را با صورت دوریان و تصویر نقاش منطبق میکنم.
مریم بخشی:
اساس اعتماد، درونمایهای شخصی است که با فرهنگ و اجتماع جان می پذیرد. حقیقت اینکه بنده در این مبحث اعتقاد راسخی به تقسیمبندیها، خصوصاً بین سنت و مدرنیزم ندارم. تعریف اعتماد را کاملاً شخصی با تأثیرپذیری محرزی از فرهنگ و اجتماع میدانم. ضمن تأکید بر این مطلب که مباحث اخلاقی این حوزه، باقی بماند در بایگانی اذهان.
در بحث فرهنگی اعتماد، باتوجهبه روند آگاهی و جریان سیال اطلاعات و امکان دسترسی آسان به آنها، تا حدودی، جامعه با زیست فرهنگی در حال شکلپذیری است. این بهمعنای سرند معلومات و زدودن عوامل متناقض تعاریف در اندیشههاست که در صورت استفادهی آگاهانه از خرد، حاصل خواهد شد. در جامعهی بحران زدهای مثل ما، هیبت اعتماد اصولاً گلولههای ناشکیبایی تفکر است که سمتوسوی اعتدال و ملحقات آن نشانهروی کرده است. وجود گروههای متکثر فرهنگی و سیاسی و عقیدتی، از آرمانهای حوزهی خود دفاع میکنند و منتقدین، سعی در روشنگری و مقصدیابی دارند. نه الگوی فضیلتی روشن است، نه مراد رذیلتی حاصل، بهیقین با چنین خرد جمعی، خفقان اعتماد امری بدیهی است. خصوصاً نسبت به حاکمیتی که نسبتش با عوام کاملاً روشن است. در منطق اجتماع نیز اعتماد حاوی مقادیر معتنابهی از همچشمیهای منفعل آنهم به نفع صاحبنظران و فعالان است که زیست اجتماعی و کنشگری را نظرمند و منفعل هدایتگرند.
اگر بیم مسئولیتسازی نبود هرآینه، اصلاح ساختار اعتماد را به گردهی بخش دغدغهمند فرهنگی تحمیل میکردم؛ ولیکن زمینهی تکثیر عقاید اینچنینی فراهم نیست و اقبالی بدان متواتر نیست.
برایناساس، شکلپذیری اعتماد و استفادهی شگرف از نیروی بالقوهی آن، باید همراه با کارکرد و تعریف فرهنگی و اجتماعی آن باشد و شگفتانهی صدای واحدسازی را درون همین ساختار ببینیم.
مسعود جاوید:
شاید بشود درک و احساس متقابل از همدیگر را که دربرگیرندهی صداقت، امنیت، پاکدستی و درستکاری است، اعتماد نامید؛ اما سوای از تأثیر فردی، اعتماد مقولهای است اجتماعی که البته در سایر جنبههای سازندهی جوامع اعم از اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و...تأثیر عمیق و وسيعی دارد.
اگر در جوامع معاصر بنا بر تعبیر فردی یا احساس جمعی که برآمده از نبود اعتماد افراد به یکدیگر است سخن بهمیان میآید، عوامل متعددی زمینهساز این پدیده اجتماعی است. عواملی چون اخلاق فردی، اجرای قانون، احترام به فردیت، داشتن هویت روانی سالم، آموزش درست و البته هنجارهای جامعه.
اما در جوامعی که هنجارها به ناهنجار تبدیل شدهاند و بدتر از آن بیهنجاری حاکم است، نمیشود توقع اعتماد داشت. برعکس، آسیب اجتماعی چون بیاعتمادی به پدیدۀ غالب تبدیل خواهد شد.
در این جوامع ارتباط لایههای اجتماعی تقریباً از بین رفته است. آنچه هست اصطکاک لایههاست که البته به صورت جرائم و آسیبهای اجتماعی ظاهر میشود.
پیمان مهراد:
به نظرم نمیشود دربارۀ این مفهوم که همسن وجود آدمیست، آسان سخن گفت:
اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این هابیلِ دیگر را
به جسمانی دیگر
به بیخبری لالا نگفته بود،
خدا را
خدا را!
با صرفنظر از اینکه آن داستان هبوط آدمی را قبول داشته باشیم یا نه، نقبی زدم تا قدمت این واژه را یادآور شوم. در اساطیر کهن، در شاهنامه و تراژدی قتل سهراب تا هملت شکسپیر در روابط شخصی و روابط بین افراد این مسئلهی اعتماد است که جنایت میکند. حال، بیدرنظرگرفتن تاریخ این واژه نمیتوان به روابط جهان مدرن پی برد و همچنین امروزه تفکیک حوزههای دانش و تخصص باعث میشود که در حوزههای مختلف به یک مفهوم پرداخته شود و درنهایت به یک جمع بندی رسید.
اعتماد در رابطههای فردی: رابطههای دوستانه، رابطههای عاشقانه.
اعتماد در رابطههای اجتماعی و اساساً مقدار و میزان اعتماد نیز مطرح است؛ مثلا: بین کارمندان یا کارگران یک شرکت.
اعتماد در روابط مالی و معاملات اقتصادی، حال در سطح خرد یا کلان و همچنین اعتماد در روابط سیاسی
میان دولتها یا کشورها و مسئلهی اعتماد در رابطهی حاکمیت با مردم.
ما در این رهیافت باید مسئلهی اعتماد را در جوامع دیکتاتوری و توتالیتریسم جداگانه بررسی کنیم. شما ببینید که در سالهای استبداد و دیکتاتوریِ دروغ چگونه این واژه از جامعهی ما بهکلی رخت بربسته است و چه بلایی بر سر روابط شهروندان اعم از اقتصادی و اجتماعی و روابط فردی و انسانی آورده شده... .
بنابراین پرسشتان را منهای کشور خودمان که اساساً فاقد المانهای مدرن در عصر تازه است (ما هنوز بهدنبال ملتشدن و شهروند شدنیم)، میشود بررسی کرد و تنها شاید به برکت تکنولوژی در رسانههای اجتماعی که اتفاقاً فکر میکنم به بیاعتمادی دامن هم زده است، بشود ارزیابی کرد... یعنی ملتی که سیبیل گرو میگذاشتند چه بر سرشان آمدهاست؛ حتی در حوزهی دین، اگر در قدیم مردم یکدیگر را برادر دینیِ هم، خطاب میکردند و تا متوجهی خداشناسی طرف مقابل میشدند به هم اعتماد میکردند و معاملهای را انجام میدادند؛ اما امروز برعکس شده است.
به نظر امیل دورکیم جشنهای اجتماعی و اعمال مشترک نوعی همدلی ایجاد میکنند و این همدلی زمینه را برای اعتماد متقابل آماده میکند؛ مثلاً رفتن به کنسرتهای موسیقی، سالنهای تئاتر، سینما، کافهها، کازینوها و جشنهای متفاوت سالانه...
این فرهنگ همبستگی و همدلی است که اعتماد اجتماعی از آن سر بر میکند. در جامعهی سالم که افراد از سلامت روان برخوردارند، آسانتر به هم اعتماد میکنند؛ بنابراین مسئلهی اعتماد را در حوزههای روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز باید موشکافانه بررسی کرد...
دربارهی فضای مجازی، برخی افراد اصلاً خود نیستند و پشت عکسها و گفتهها پنهانند یا برخی اتفاقا خودشانند آن چیزی که در جامعه نیستند یا نمیتوانند از خود بروز دهند...و برخی نیز بخشی از خویش را ارائه می دهند، بنابراین هیچ اعتمادی ایجاد نمیشود. اعتماد در رابطه (بخصوص) اقتصادی به قانون وابسته شده است و این قانون است که اطمینان ایجاد میکند.
آیدین آریایی:
ژاک لکان فیلسوف و روانکاو معاصر، اخلاقیزیستن را در گرو وفاداری به «میل» تعریف میکند. برایناساس توصیه او برای اخلاقیبودن این است که به میلت وفادار باش؛ اما میل در دیدگاه لکان چیست و چه جایگاهی دارد؟ لکان میل را توان فانتزیسازی و خیالپردازی انسان میداند، که هم کاملبودگی و هم نقصان و هم لذتِ شکاف بین این دو را بر او آشکار میکند؛ اما اغلب در جوامع انسانی، میل افراد یعنی آن توان خیالپردازی، خود به ابژه تبدیل میشود و تحت کنترل و بازیچهی فرهنگ قرار میگیرد. بدین معنا که میل دائماً در الگوهای فرهنگی به تعویق میافتد. مدها و سنتهاو الگوهای ساختگی فرهنگ و زبان دائما میل فرد را به تلاطم وامیدارد و موجب میشوند که هیچگاه به ارضا و رضایت درونی نرسد. در چنین وضعیتی وقتی فرد به میل خود وفادار نیست، دائماً مجبور به انتخاب بین دوگانههایی میشود که گفتمان زبانی حاکم بر جامعه بر او تحمیل میکنند. انسان در جهان متکثر و شرحهشرحهشدهی امروز، و بهلحاظ انفجار سوژهها، مستأصل از تمایز بین نمودها و وانمودها میماند؛ بنابراین تکثر و گسست مانع از تندیسشدگی امر اعتماد به دیگری میشود. در چنین برههای از زمان، وفاداری به میل در سیری خطی و در میان آماج گونهها، میتوان به شِمای امر اعتماد نزدیک شد؛ اما درعینحال نمیتوان تمام و کمال به عنوان یک جزء از کل به آن نگریست؛ چراکه بهسبب همان گفتمان زبانی حاکم بر جامعه و همچنین انزالهای زودرس، میبایست در انتظار فروپاشی ناگهانی از آن ساحتِ مجازی بود؛ درواقع میشود چنین نتیجهگیری کرد که فرآیند اعتماد به دیگری و تبدیلشدن از یک سو و والایش آنی آن از سوی دیگر در گذر زمان، امر اعتماد دستنیافتنیتر از پیش خواهد شد.
مهدی بردبار (اسفندیار):
«اعتماد»، همانند مقولهای همچون «جرم»؛ پدیده ای اجتماعیانسانی است. هنگامی میشود از «اعتماد» بهمثابهی امری پدیداری سخن گفت که یک اجتماع کوچک متشکل از دو «فرد» یا اجتماعی بزرگتر متشکل از قشرها و گروههای گوناگون انسانی گِرد هم آمده باشند. تنها در چنین شرایطی؛ مقولهی «اعتمادیابی اعتمادی! بر حسبِ دیالکتیک» مجالِ ظهور خواهد یافت. فریدریش هِگِل در فلسفهاش هنگامی امرِ دیالکتیکی را از گذرِ «هستی در نیستی و بالعکس بهمثابهی دو پدیدهی متخالف» نمایان میسازد که مقولهای انضمامی همچون «سنتز» شکل گرفته باشد (تز، آنتیتز= سنتز = نهاد، برابرنهاد= هم نهاد). اگر هرکدام از سه نمونه یادشده در فرمولِ دیالکتیکِ هِگِلی وجود نداشته باشد، نه دیالکتیک صورت پذیرفته است و نه چیزی انضمامی به مثابهی هم نهاد مجالِ تحقق پیدا کرده است. دیالکتیکِ هِگِلی ازآنروی بر دو مقولهی «هستی و نیستی» پای میفشرد که نمایان میساخت همهی پدیدارها اصولاً بر اساس صفاتیاند که از طریقِ انسانها بر آنها استیلا یافته است؛ زیرا بهطورِکلی هیچ پدیداری وجودِ خارجی ندارد. در وادی مثال میشود از نمونهی یک «اسب» به مثابهی یک پدیدار یاد کرد. اسب دارای صفاتی است که اجزای تشکیلدهندهی آن است و میتواند شاملِ رنگ، سرعت، بلندی یا کوتاهی قد و...باشد. حال اگر این صفات که ازسویِ انسان بر اسب قالب شده است؛ از آن گرفته شود هیچ چیزی از پدیدارِ اسب باقی نمیماند و این همانا نیستی است؛ اما هگل گوشزد میکند که بااینوجود چیزی بسیار ناچیز در انتهای این پدیدار باقی میماند که همانا هستی است؛ پس دیالکتیکِ هِگِلی میگوید هستی همان نیستی و نیستی همان هستی است؛ بنابراین مقولاتِ هستی و نیستی درواقعِ امر دو پدیدارند که با یکدیگر یگانه شدهاند و به توافق رسیدهاند. تنها در چنین شرایطی است که (تز و آنتیتز = دو امرِ متخالف، قادر خواهند بود [سنتز] را که مقولهای انضمامی است، به وجود بیاورند. سنتز ازآنروی انضمامی است که هم دربردارندهی «نیستی»، هم «هستی» است. ما در فلسفهی دیالکتیکِ هِگِل با دایرهای بسته مواجه نیستیم؛ بلکه با مثلثوارگیای روبهرو هستیم که هر سه ضلعِ آن بهصورتِ تنگاتنگی به یکدیگر وابستهاند و تا دیگری نباشد امرِ جدیدی به وقوع نمیپیوندند. این مثلثوارگی هم دربارهی مقولاتِ «اعتماد یا بیاعتمادی»، هم در مقولهی «جرم» بهمثابهی پدیدههایی «اجتماعیانسانی» صادق است. فرمولِ فلسفیِ آنها را میشود چنین بیان کرد:
۱. مثلثوارگی در پدیدهی جرم:
1-1. عاملِ مادی
2-1. عاملِ روانی
3-1. عاملِ قانونی «حقوقِ موضوعه»
دو عاملِ متخالفِ «مادی و روانی» عاملِ «قانونی» را که همان حقوقِ موضوعه (نوشتهشده) است، بهصورتِ انضمامی پدید آورده است. هرکدام از این سه عامل اساسیِ تحققِ پدیدهی جرم که از فرمولِ آن حذف شود «متهم» هیچ جرمی مرتکب نشده است؛ یعنی اگر متهم فعلی را مرتکب شده باشد که هم عاملِ «مادی» داشته و هم عاملِ «روانی» اما در «قانونِ موضوعه» برای آن مجازاتی پیشبینی نشده باشد، جرم اتفاق نیفتاده است و بالعکس. در این خصوص میشود به ارتکابِ پدیدهای همچون «دروغ» اشاره کرد که هم دارای عاملِ مادی است و هم دارایِ عاملِ روانی، اما در قانون موضوعه (نوشتهشده) برای آن مجازاتی پیشبینی نشده است؛ بنابراین فردِ دروغگو «مجرم» نیست.
۲. مثلثوارگی در پدیدهی اعتماد یا بیاعتمادی:
۱-2. فرد [گروه] = x
۲-2. فرد [گروه] = y
۳-2. امرِ باطنیِ مبتنی بر اعتماد یا بیاعتمادی
در اینجا بهخوبی نشان داده میشود که مقولهی اعتماد یا بیاعتمادی پدیدهای «اجتماعیانسانی» است؛ زیرا اگر فرضاً «فرد یا گروه = x» نباشد تا به «فرد یا گروه = y» اعتماد کند یا نکند و بالعکس؛ پدیدهی اعتماد یا بیاعتمادی صورت نخواهد پذیرفت. مقولهی متخالفِ فرد یا گروهِ «x» و فرد یا گروهِ «y» هنگامی میتوانند به پدیدارِ اعتماد برسند که بر سرِ امری باطناً (بر اساسِ اشتراکاتِ فکری) به توافق رسیده باشند؛ بنابراین با یکدیگر در آن موضوع یگانه شده باشند و اکنون میتواند امری جدید و انضمامی (سنتز = هم نهاد) یعنی همان پدیدهی اعتماد را به وجود آورند (در واقع هنگامی که «x» همان «y» و «y» همان «x» شده باشد). چنانچه فرد یا گروهِ x و فرد یا گروهِ y نتوانند بر سرِ امری باطناً (بر اساسِ تفارقِ فکری) به توافق برسند پدیدهی بیاعتمادی بروز مییابد و در واقع x و y به یگانگی نرسیدهاند و بنابراین مقولهای «انضمامی = سنتز = هم نهاد» شکل نخواهد گرفت.
سولماز نصرآبادی:
اعتماد از ریشهی عمد میآید و عمد، برابرنهادِ «خواسته» است. « خودکردِ» آنچه که در آن انتخاب موج میزند با رگههایی ممتد و درشت از اراده و نه به طریق پیشامد و تصادف. در احکام فقهی مقابل سهو است؛ همچنین در برابر خطا بهکار رفته است.
در فرهنگ دهخدا، با مفهوم تأملبرانگیزی از اعتماد روبهرو شدم؛ «در اصطلاح متکلمان نوعی کیف ملموس که حکما آن را «میل» میگویند، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: شیخ «میل» را که متکلمان آن را اعتماد گویند چنین تعریف کرده؛ چیزی است که موجب حالت مدافعه در جسم گردد... نوعی از کیفیات ملموس باشد.» سطر پایانی تحشیهای که آمد تکلیف را با کلمه اعتماد تا حدودی روشن میکند؛ «نوعی از کیفیات ملموس» بنابراین و با تکیه بر سطر پایانی، اعتماد، شکلی از عینیت را با خود حمل میکند! مفهومی عینیتر از تکیهدادن/ برگزیدن/ سپردن/ استواری یا واگذاشتن. مفهومی که رویکرد من به اعتماد را به سمتوسویی دیگر سوق داد؛ ولو در وضعیتی از موضع فلسفی که اعتماد را به رابطه انسان با خودش میلغزاند، اعتمادی که وجهی معنوی را نیز تحت شمول خود دارد و نقطهی مقابل آن خیانت است. انسانی که از اعتمادهای پیاپی بهستوه آمده و زخمهایهای متعددش سبب شده تا فروغوار فریاد برآورد: « انسان/ انسان پوک/ انسان پوک پر از اعتماد» آنگونه که پوکبودن بهمثابهی پر از اعتمادبودن است. این اعتماد در اینجا نزدیکترین منظور به امیدواهیداشتن به دیگری و قائل نبودن به حدود اعتماد است؛ درواقع فروغ فرخزاد با این نهیب هشدار میدهد که ابتدا رابطه با خودت را ترمیم کن و اعتماد به کنشهای خود را بهعنوان یک سوژه داشته باش که باز همان رویکرد فلسفی اعتماد را دربرمیگیرد. خود را به رسمیت بشناس و بیتردید «بشناسِ» مدنظر به یکباره قابل وصول نیست و تدریج آن مرهون پروسهای پلهبهپله است.
در اینکه ما دچار بحران اعتماد هستیم به خود به دیگری به اتوریتهای که در وضعیتی از بلع ماست، شبههای وجود ندارد؛ ولی آیا آدمی میتواند بیمیل به خود و دیگری در فورانی از عدم اعتماد دوام بیاورد و بقایی دیالکتیک نداشته باشد؟! آیا میتواند بیبزرگداشت خود و احترام و گرایش به موجودیت خود، به حیات انسانی خویش، ادامه دهد؟! یا در اتمسفری آلزایمروار به زیستش تداوم ببخشد که مرحوم شایگان از آن با نام «فراموشی تاریخی» نام میبرد. در همین نقطه ورود میکنیم به حجمی پدیدارشناسانه. از یک طرف تصمیمی سلبی، مصمم ایستاده، از طرفی با تماس با گذشته و حالی که هر آن در شرف تغییرِ شکل به گذشته است روبهرو هستیم. نادیدهگرفتن گذشته و انکار آن، واقعهای است تقریباً ناممکن! واقعهای که پیامدی جز دامنزدن به هجوم بیاعتمادی و حس فروخوردگی و حقارت ندارد، برای برونرفت از بحران بیاعتمادی چه راهحلی داریم؟
شاید نخستین قدم، پذیرفتن افولی جمعی است! آری، ما شکست خوردهایم و بزرگترین شکست را از باورهایمان و درنهایت از خودمان خوردهایم. باورهایی که سالهای متمادی، سیزیفوار با آنها تا هدفی واهی، پیش که نه، فرو رفتهایم! همواره چه در رویکرد عرفانی و چه در رویکرد تعلیمی، عنصر خود را نادیده گرفته، انکار نموده، توی سرش زده، تحقیرش کردهایم و چه ستمکاری بالاتر از این! جهان معاصر به حقوق مادی و معنوی انسان معاصر در فاشیستیترین شکل خود تجاوز کرده است. مطالعه در سیر صدسال اخیر از کشتارهای دستهجمعی گرفته تا اصطلاحاتی قانونی و جهانی چون نامیدن بخشی از کودکان با نام کودکان ولگرد/ کودکان رهاشده/ کودکان کار یا کارتنخوابها، قبرخوابها و حذفشدگان جامعه یا عناوینی چون اقشار آسیبپذیر یا تعیین ویژگیهایی رقتبار برای زنان، مانند زنان تنفروش یا سرشماریشان در دایرهی کارگران جنسی یا فعال در حوزه هرزهنگاری یا صنعتگران پورن، همهوهمه روندی از به رسمیت نشناختن احترام به حضور دیگری در موقعیتی انسانی برای کسب جایگاهی تقدیرشدنی از سوی خود و دیگری و سرانجام فربهشدنِ فقدان اعتماد است؛ لذا ما ناگزیر از اعتراف به شکست در حوزهی اعتماد هستیم. ورود به این پذیرش، چهبسا جهل و اصرار بر آن را کنار بزند و مسیری پیش روی ما بگذارد که بتوانیم دریچهای در انسداد دوئیتها به روی خودمان بگشاییم. ضرورت اعتراف به زخمهاست که ما را بر آن میدارد تا در پی درمان برآییم. اعتراف سبب میشود تا نائل به حرکت شویم و از خود بپرسیم.
چگونه در جهان معاصر میتوان سخن از اعتماد زد؟ چطور در جهان معاصر که خشونت، فقر و فاصله طبقاتی اجزاء اجتنابناپذیر آن هستند از طرفی مشتهای آلیاژی اتوریته! میتوان زمین اعتماد را شخم زد؟! چهبسا در آغاز پرسشی ناموجه به نظر بیاید؛ ولی در درنگهای پسین، رنگورویی موجه مییابد. از قول محمد مختاری نقل میکنم «نزدیک شو/ اگرچه نگاهت ممنوع است و زنجیر اشاره چنان از هم پاشیده/ که حلقههای نگاه/ درهم قرار نمیگیرند/ دنیا نشانههای ما را/ در حول و حوش غفلت خود دیده/ و چشم پوشیده...»
ما در حال تجربهایم از ازل تا به اکنون! از اکنون تا زمانی که کلونی انسان، بقا دارد. اگرچه عدم هماهنگی، خصلت بارزِ تفاوتهای فردی است تضادی نیز با اعتماد ندارد. شاید بزرگترین «سرمایهای» که آن را بهطوری وقیحانه از دست دادهایم، نقل به مضمون میکنم از مصطفی ملکیان که؛ «اعتماد» است.
مصطفی ملکیان تفکیکی قابل نگر در حدود و ثغور اعتماد دارد؛ وی میپندارد[1]، میان اعتماد به خود و اعتماد به دیگری، تفکیکی بزرگ وجود دارد؛ من موظفم در مواردی (نه در همه موارد) به خودم اعتماد كنم. گاهی نیز متعلق اعتماد، خود من نیستم؛ بلكه دیگری (كسی یا موجودی غیر از من) است. در این صورت، آن دیگری، به سه قسم، انشعاب مییابد:
_گاهی دیگری، متعلق اعتماد، شخصی است: انسانی دیگر
_ گاهی متعلق اعتماد یك شیئی است: اعتماد به استحكام صندلی تا روی آن بنشینم.
_گاهی متعلق اعتماد یك نهاد (واقعیت نهادی) است: اعتماد به نهادی چون آموزش و پرورش.
در ادامه مصطفی ملکیان عنوان میکند، اعتماد در چه چیزی صورت میپذیرد؟ ممكن است من به چیزی در شخصی اعتماد كنم و به چیز دیگری در او اعتماد نداشته باشم، ممكن است به صداقتش اعتماد کنم، به سخاوتش نه. و صد البته لزومی هم ندارد به همه ابعاد اخلاقی در یک فرد اعتماد داشته باشم؛ زیرا هیچفردی منزه نیست و در صورت اینگونه از تمییز است که واژه اعتماد شکننده نخواهد بود؛ زیرا تدقیق دارد. از همین رو، ممکن خواهد بود حدود اعتماد، شفاف شود و معلوم كه من در چه چیزی به خودم یا شخص دیگری یا شیئی یا نهاد اجتماعی اعتماد میكنم؟ من اعتماد میكنم كه دیگری كالایی مرغوب به من فروخته است؛ اما ممکن است بهعبارتی حق دارم طرح کنم كه مثلاً قیمتگذاریاش عادلانه نیست. حد اعتماد اهمیت دارد. ما در چهچیزی و تا چه حدی به خودمان یا دیگری اعتماد داریم؟!
ملکیان مظروفی قابل استناد برای ظرف اعتماد طرح میکند:
- شخص اعتمادكننده
- موجودی كه به آن اعتماد میشود
- حدی که اعتمادكننده در آن حد به موجود دیگر اعتماد میكند.
ایدههایی که ذکر شد شاید باتوجهبه شرایط دردناک موجود، بتواند به ما امکان بدهد تا در کنار چگالی حضورمان بتوانیم بازنمودی داشته باشیم برای گرفتن جواز اعتماد و پاسخدادن به تمنایی که گاهی به بشره تنهایی مان، تلنگر میزند و ما را بر آن میدارد تا در شکگرایی غالب، مقداری شک کرده و طرزی نجیب و شرافتمندانه برای به رسمیت شناختن ایگو و دیگری در اندام کلیدواژهی اعتماد، کشف کنیم… .
منابع:
. محمداولی، آرش، امیل چوران در گفتوگو با جیسن وایس در «قمار نوشتن»، انتشارات نگاه.
. مصباحیان، حسین، اعتماد بهمعنای تکیه بر خود.
[1] .اعتماد به روایت مصطفی ملکیان
چگونه در جهان معاصر میشود از اعتماد سخن گفت؟
توتم , رویامولاخواه
درودوافر خدمت دکترنمدیان پوروسایربزرگواران
مطالب ارزنده ای ایرادفرمودید اما به نظربنده حقیر ای کاش وضعیت امروز کشور بیشتربررسی می شد ومشخص می گردیدکه دوستان ازچه زاویه ای به مبحث اعتمادورودکرده اندچون کمی پراکنده گویی شده است
سپاس وافر